همه اش در عرض چند ثانیه رخ داد
جلوی در دانشکده ایستاده ام تا ماشین دانشگاه ببرتم ساختمان دیگر دانشگاه . تو ماشین دیگر دانشگاه که ایستاده ، چهره مردی تکیده برایم اشنا می آید. اسمش یادم نمیاد ولی حسی خوب در من ذق ذق کرد. معطل نمیکنم که فرصت را از دست بدهم که شاید ۳ روز دیگه یادم بیاد. میرم جلو و نگاهش باهام گره میخوره. لبخندی میزند. لا مصب خنده اش نیز تغییر نکرده ولی معلومه نشناخته من را ؛
خودم را معرفی میکنم و یادم میاد و میگم شما پدر یکی از دانش آموزان من بودید در شهرک اکباتان وقتی خودم ۱۹ سالم بود…. میشناسدم ، گرم برخورد میکند. طبیعیست که بلافاصله حال اون بچه را بپرسم ( اکثرشون ازدواج کرده اند و تحصیلات خوب و…)
مکثی کرد ، قلبم ریخت…. پسرم فوت کرد
شانه هایم سنگین شد. یاد اون یکی شاگردم ، محمود افتادم تو همون کلاس که چقدر تقلا میکرد به چشم بیاد و …محمود به علت عفونت قلبی از دنیا رفت و همه کلاس و من معلمش سوختیم در نبودش… و حالا میثم
هیچ حرفی نتونستم بزنم…لبخندش برگشت. مثل یک ماسک که بازیگر خسته لحظه ای بر میدارد و نفسی میکشد و دوباره میگذارد
یه غمی گرفت سینه ام را…این چندمین شاگردی بوده که پر کشیده رفته؛
یاد جمله بودا می افتم به اون روستایی که ” به اندازه عشقهایی که در زندگیت داشته ای باید درد جدایی کشی”
رفته ام دیدن مادر بزرگم. عاقله زنی با هزاران خاطره پند آموز و هزاران داستان و مکاشفه و…
مدتیست بیمارند و در بستر بیماری با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. به سختی چشمهایش را باز میکند . لبان خشکیده اش توان حرف زدن ندارد. کنارشان روز زمین دراز میکشم ، سرم را با دستان تکیده شان به سمت خود میکشند و پیشانی ام را میبوسند…به سختی جلوی گریه ام را میگیرم ، حال همسرم را میپرسد و کلی سلام میفرستد
خوب زندگی کردن ، نبوغ می خواهد .
مردان و زنانی در این دیار هستند که فراتر از معمول زیسته اند ، مرگشان باور پذیر نیست زیرا حیات را در ثانیه ثانیه زندگی خود و دیگران تسری داده اند…چند برابر بقیه مردمان زندگی ساخته اند…
اینان ، جاودانه میزیند
سلام
احساس شما نشان از قلب مهربان شماست
امیدوارم شاد وسلامت باشید که درسهای زیادی به من و افرادی که هیچ گاه شما را از نزدیک ندیده ایم میدهید
[پاسخ]
دکترعزیزم اونقدر احساس وعشقتون نسبت به شاگردان وهم نوعانتون دراین نوشته ملموس بود که اشکهام رو سرازیر کرد براتون ارزوی سلامتی دارم
=================
ممنونم راضیه گرامی
[پاسخ]