فرهنگهای خوب: حمام اتوبوسی سانفرانسیسکو
بیخانمانها ممکن است کار نکنند و خانه نداشته باشند، اما می توانند تمیز زندگی کنند.
خانه توانگری و مباحث مهارت های ارتباطی و ازدواج و شخصیت شناسی
بیخانمانها ممکن است کار نکنند و خانه نداشته باشند، اما می توانند تمیز زندگی کنند.
بخشی از گفتگویم با آیدین ارجمندی آخرین مقامی که در رشته ی کاریکاتور داشتم جایزه ویژه ی پنجمین جشنواره بین المللی خرسون اوکراین و بعد از اون مدال نقره ی […]
محله نوده مشهد یکی از مراکز اصلی پخش و مصرف مواد مخدر مشهد است و این محله دارای کارتن خواب های زیادی می باشد.در میان زرق و برق حرم و میلیونها آدمی که هر سال برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا به مشهد می ایند همیشه سایه های نادیدنی نیز وجود دارد یکی هم اعتیاد ، طرد شدگی بیماران معتاد و عبادت خود را نیالودن به این گونه دنیازدگی ها ؛ اما امسال بچه های دانشجوی جمعیت امام علی مشهد به محله نوده ، محل کارتن خوابها و معتدان رفتند و علیه اعتیاد قیام کردند ،
سالهاست که از مشتریان ثابت کتابفروشی امام واقع در چهارراه دکترا در مشهد هستم و به نظرم نمی توان مشهدی بود و اهل کتاب و قلم، اما این “خانه خرد” رو نشناخت و البته میزبان گرامی و خردمند اون… آقای رجب زاده رو، شخصیتی درونگرا، باهوش و خستگی ناپذیر که با روی خوش و لبخند ملیح همیشگی شان انرژی زیادی به مراجعین می دهند.
تازه رسیدم خونه از تهران و گیر ماشین کرایه ام من را ببره خونه…
مردم میخواهند شب قدر داشته باشند ؛ شب قدر شبی ست که باید قدر خویش را دانست
ببینید این جوان چقدر قدرشناس است
پسرم حمید ملکی متولد ۱۶/۱۱/۱۳۷۴ است. خیلی لحظه شماری کرد که هجده سالش تمام شود تا بتواند خیلی کارها را انجام دهد. مثل گرفتن گواهینامه رانندگی، کارت ملی، افتتاح حساب بانکی، … تقریبا تمام این کارها را با عجله و با ذوق تمام انجام می داد. روز ۲۷/۱/۱۳۹۳ گواهینامه رانندگی و ۲۹/۲/۱۳۹۳ کارت ملی حمید جان به وسیله پست به دستمان رسید.
ساعت شش غروب روز چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت سال نود و سه بود. وقت برگشتن از مطب دندانپزشکی راهی میدان ونک شدم تا سوار تاکسی های میدان پونک شوم. تقریبا پانزده نفر توی صف بودند. منم خسته!! همین که ایستادم یک خانم سوار پراید سفیدش متوقف شد و از ما دعوت کرد که سوار شویم چون مسیرش میدان پونک بود.
دو نفر خانم نشستند بعد من و پشت سرم یک خانم دیگر و همه متعجب!!
شهربانو فرستاد:
دیشب از یک راه فرعی از جاده هراز به تهران میآمدیم..هوا بارانی و سرد بود وانگار آسمان میخواست زمین را در آغوش بگیرد …از جاده های پر پیچ و خم میگذشتیم…کوه ریزش کرده بود و بعضی قسمتهای جاده پر از سنگ های ریز و درشت بود…بعضی از سنگها سر پیچ های تندی بود که اگر میخواستیم برخورد نکینم ناچار بودیم به سمت مسیر مخالف منحرف شویم…
به همت دااااااااش گلم(به قول شما) توقف کردیم و چندتا از آن سنگهای خطرناک مسیر را برداشتیم که اگر کسی با مسیر آشنا نبود مشکلی نداشته باشد….
مسیر ما ادامه یافت …قسمتهایی از مسیر که هیچ سنگی نبود…من را به این فکر انداخت ..کسی چه میداند؟
مرتضی امامی فرستاد :
با سلام و احترام
خاطره بنده به شرح زیر است
تازه عمل جراحی گوش کرده بودم دکتر بهم توصیه کرده بود که تا یک ماه وسیله سنگین بلند نکنم