وقتی کاری بزرگ در سر داری ، مشغول خرده کارها نشو( درس گفتار کلاس سفر زندگی ۹)
زمانی که آدم مشغول رفتن به “دنیای زیرین= خودکاوی ” است باید تمام نیرویش را گرد بیاورد و به مسائل جزئی تر بیرونی توجهی نکند.
تعبیری است در خطبه همام امیرالمومنین که در آن متقین وصف می شوند. ایشان در جواب یکی از اصحاب به نام همام که سوال می کند از اینکه متقین چه صفاتی دارند، 5 دقیقه صحبت می کنند. بعد از این اوصاف، همام فریادی می کشد و میمیرد و حضرت می فرمایند کلام اگر در جان شنونده اثر کند، باید همینگونه شود. در اواسط این خطبه حضرت می فرمایند:
متقین بزرگی و عظمتی را دیده اند که هر چیز دیگری در برابر این عظمت کوچک شمرده می شود(عظم الخالق في اعينهم فصغر مادون ذلك في انفسهم- نهجالبلاغه، خطبه 193).
مواجهه ای با “بزرگی” در هر زندگی لازم است. یک آدم بزرگ، یک فیلم خوب، در ساده ترین حالت یک چهره زیبا می بینیم که دستگاه مختصات ما را جا به جا می کند. این عظمت ها، “بودن” ما را تحت تاثیر قرار می دهند.
این عظمت ها، عامل هجرت ما از بودن قبلی به بودن بعدی می شوند و این یعنی ذات شروع سفر. به قول مرحوم شریعتی هیج تمدنی ایجاد نشده است الا با هجرتی. اسلام دین هجرت است. هجرت از درون دائما، هجرت از برون دائما، نه در جایت بمان، نه در حالت بمان. همواره روحی مهاجر باشد.
کلماتی مثل دین، ملت، تمامی این ها به معنی راه و عبور و هجرت است. خیلی ها دوست دارند دین را به صورت استاتیک( ایستا) بفهمند اما بعضی دیگر به صورت پویا، اگر گوشه ای از عالم مظلومی سیلی بخورد، اهل معنا در لحظه آن درد را تجربه می کنند. لذا برای این آدم، هر روز عاشوراست. شب قدر هم برای بعضی ها ایستاست و برای بعضی دیگر پویا. کسانی هستند که تاریخ تقویمی خاصی را که هر سال در تقویم مشخص می شود ؛ به عنوان شب قدر می پذیرند؛ غافل از اینکه شب قدر هر کس با دیگری متفاوت است و آن شبی است که انسان قدر خودش را می داند و همان یک شب است که خَیرٌ مِن اَلفِ شَهر.
ممکن است در جوار یک انسان خوب و یک خوبی قرار بگیریم و حکایت آن شعر شود که با یک نگاه این دل زارم به خون کشید و رفت، آن لحظه شب قدر شماست. این شب قدر هر لحظه، زمانی که کار خوبی انجام می دهی، ممکن است محقق شود. لحظه ای که تقدیر تو تغییر می کند. برای بعضی استاتیک است و با نشستن و جوشن کبیر خواندن و تبدیل شدن این ادعیه به حوری و غلمان است
ولی برای عارف، خندیدن بچه به معنای تجلی بهشت است.
تمام چیزی که ما با خود می بریم به آن دنیا، فهم ماست. اگر الان بتوانیم بهشت را درک کنیم، همین ادراک تیز می شود. مانند خواب که ادراک ما تیز تر است.( فبصرک الیوم حدید)
=============================
درس گفتار بالا به همت فواد فرشچی از کلاس سفر زندگی بهمن 92 پیاده سازی شده است
مطالب مشابه :
- سفر زندگی – مجوز سقوط یا صعود- درس نوشته هشتم
- گفتم غم تو دارم ( درس نوشته سفر زندگی -۷)
- سی سالگی مادرت را تاکنون تصور کرده ای؟(ششمین درس گفتار سفر زندگی )
- درس گفتار سفر زندگی ( خامی مرد) درس پنجم
- تملی معک
- سفر زندگی ( درس نوشته سوم ) روح ما هم نیاز به اقتصاد و حسابداری دارد. حسابداری روانی یعنی سهم آدم در…
- سفرزندگی ( درس گفتارهای چهارم) اونجا به فکر فرو رفتم و برای کسری از ثانیه مکاشفه ای فکری برایم دست