بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست.
یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم ؛
به بهانه اش ، دعای سر قنوت را بلند تر بخوانیم و عطر شعر مولوی و طعم کتاب کریستین بوبن را بفهمیم ؛
———————————————————
۴ سال پیش در چنین روزی تو سایتمون ، درباره عشق مقاله ای آسیب شناسانه نوشتیم و آن مادرمرده فرداش فیلتر و دو ماه بعد با اخذ تعهد مکتوب، دوباره احیا شد ! میگفتن که سیستمهایی نصب شده تو فیلترینگ که هوشمنده کلمه را ببینه میزنه ! اونجا بود که فهمیدم هوشمند بی عقل یعنی چی! کلمه “Val” از نظر بعضی افراد نماد فرهنگ غرب بود در حالیکه “عشق” نماد انسان است چه ۱۴ فوریه باشه و V ، چه ۲۹ بهمن و سپندارمزگان !
دلم برای اونایکه که امروز و بقیه ۳۵۴ روز سال ، به گلی و کارت و شکلاتی شاد نمیشوند گرفته ، بیشتر دلم گرفته که اوناییکه کسی را ندارند یا از دست داده اند که ارزش گل گرفتن داشتند…
دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری !
ابتهاج میگفت “باید عاشق شد و رفت” و خوب چیزی گفته
البته که عشق یکسره موجب دردسره،
البته که حساب عاشقی و ازدواج را باید با هم کمی تفکیک کرد
البته که عاشق یه پفیوز نباید شد
البته که عاشقی شیرجه زدنه و وای به حال شیرجه زنی که شنا بلد نباشه
ولی ؛
بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست.
یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم ؛
به بهانه اش ، دعای سر قنوت را بلند تر بخوانیم و عطر شعر مولوی و طعم کتاب کریستین بوبن را بفهمیم ؛
تلفنی واسش شعر ” بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ” را بخوانیم و از صدای نفسش اون ور خط بفهمیم حظ کرده
یکی باید باشه به بهانه اش
باشگاه بریم ، قشنگتر بپوشیم ، سوت بزنیم و
تو جاده آهنگِ ” یکی را دوست دارم” معین را بلند بخونیم ،
و بعضی غروبها به یادش آهنگ همایون زمزمه کنیم :” نبسته ام به کس دل…”
یکی باید باشه که نگهش داریم
باید عاشق شد و ماند .
————————————————-
۱۴ فوریه- ۲۵ بهمن
من سالها پیش عاشق شدم
چقدر عشق زیباست پر از شور و هیجان پر از استرس پر از شادی و گریه
دلم برای اون روزا خیلی تنگ شده
دلم برای عاشقی تنگ شده
عشقم پیشمه دارمش هر روز میبینمش ولی دیگه نه اون عاشقه نه من
اولش اون منو کنار گذاشت یکدفعه دیدم دیگه منو نمیخواد حتی ازم بد میاد
افسرده شدم دیونه شدم روزی چند قرص اعصاب میخورم
بی عشقی درد بی درمونه
میخوام دوباره عاشقم بشه که دوباره عاشقش بشم اما میدونم نمیشه
[پاسخ]
من تاحالا عاشق نشدم…ولی خوب مفهوم شهرای مولانا رو میفهمم و درک میکنم…متن بالا باعث شد بغض کنم…بی عشقی نداشتن تلخیست… 🙁
[پاسخ]
با سلام
من باراول ترحم کردم و در رابطه به مدت 6 سال ماندم و بار دوم عاشق شدم و بعد 3 سال خودم را آزاد کردم…. و خوشحالم که عاشق شدم چون برام لازم بود…. و الان خداوند برام یک فرشته را به عنوان همسر فرستاد از صمیم قلبم ازش سپاسگذارمممم
[پاسخ]
من این متنو تازه خوندم. من عاشق عاشق شدنم! من دوس دارم عاشق شم! من میخوام عاشق شم!
اگه این متن رو کسی که عاشق نشده بخونه، خیلی نمیتونه درک کنه! ولی اونی که یه بار عاشق شده و دیگه … باهاش زندگی میکنه! میخوام اون خط قشنگ رو پیش زمینه گوشیم کنم تا هر وقت میبینم یاد این متن بیوفتم.
دوس دارم عاشق یکی باشم که لایق هم باشیم!خدایا …
[پاسخ]
هوا میخوام
هوای تازهء بهار
عشق میخوام
دلهره ء دیدن یار . . .
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۹ام, ۱۳۹۳ ۹:۵۶ ق.ظ:
امیدوارم به زودی..
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
[پاسخ]
نیکا پاسخ در تاريخ اسفند ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱:۱۳ ق.ظ:
سپاس
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ فروردین ۱۸ام, ۱۳۹۴ ۱۱:۲۸ ق.ظ:
درست میشه به زودی
[پاسخ]
میانِ آغوش های نا امن
دنبالِ امنیت می گردی
کمی بِایست
خود را در آغوش بکش
تا زمین
کمی آهسته تر بچرخد
تا سرگیجه ات
کمتر شود
شاید دیگر نیازی نباشد
خود را به آغوش کسی بیاویزی
تو
هیچوقت منتظر خودت نبودی
و تا خود را
در آغوش نکِشی
آغوش تو نیز
برای کسی امن نخواهد شد
کمی بِایست
خود را در آغوش بِکش
” افشین یداللهی”
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۹ام, ۱۳۹۳ ۹:۵۷ ق.ظ:
عالیست.ممنونم
[پاسخ]
باران پاسخ در تاريخ اسفند ۲۲ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۴۸ ب.ظ:
چه قدر دوس دارم شعرهای این شاعرو… باهاش میشه بوی عاشقی رو لمس کرد و آرام شد
[پاسخ]
خب دل ادم میخوااد
[پاسخ]
جناب دکترشیری مدتهاست سایتتون رو میخونم م استفاده میکنم امسال در روز عشق دقیقن در روز عشق عزیزترین عزیز زندگیم عشقم رو از دست دادم تحت نظر روانپزشکم اما حفره ی خالی دلم روز به روز بزرگتر میشه با غمش نمیتونم کناربیام حمله های عصبی شدید دارم کمکم کنین
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ اسفند ۱۳ام, ۱۳۹۳ ۱:۰۲ ق.ظ:
خیلی متاسفم هستی گرامی به خاطر این فقدان
من دیر پیامتون را خوندم
الان بهترید؟ موضوع راتونستید هضم کنید؟
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۳ام, ۱۳۹۳ ۲:۰۷ ب.ظ:
سلام.خیلی متأسفم براتون.درکتون می کنم.چون منم تازه از دستش دادم.
خدا بهتون صبر بده
[پاسخ]
پریا پاسخ در تاريخ اسفند ۱۷ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۱۶ ب.ظ:
واقعا متاسفم..
از خدا می خوام که بهتون کمک کنه با این موضوع کنار بیایین..
[پاسخ]
خیلی دلنشین بود دکتر جان… بند بند وجودم از خوندن این متن لذت برد. در اولین روزهای شروع سی سالگی احساس افسردگی و تنهایی عمیقی بهم دست داده بود، اما با خوندن کامنت ها متوجه شدم کلی دختر و پسر همدردم هست…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۰ام, ۱۳۹۳ ۱:۱۷ ب.ظ:
سلام.هی..
[پاسخ]
سلام
من ۳۰ سالمه بنابراین دچار بحران میانسالی نشدم.ممنون دوست خوبم.دکتر شیری لطفا خودتون چند تا احتمالی که ممکنه وجود داشته باشه رو بگید شاید سر این کلاف به هم پیچیده رو بتونم پیدا کنم شاااااید..
[پاسخ]
دکتر جان سلام
اجازه بدید که صریح حرف بزنم . سایت شما وحرفهای شما را با علاقه دنبال میکردم چون توی این روزگار سرد خاکستری جز معدود کسانی بودید که به ادم امید میدادید . اما اصلا نمیتونم با این مطلبتون همدلی داشته باشم . دکتر جان بیایید مروج این باشیم که عاشق انسانیت باشیم عاشق انسان باشیم عاشق مادر و پدر پیرمون باشیم که زندگیشون را برامون گذاشتند عاشق خودمون باشیم و متعهد به اینکه لحظه لحظه حیات را نفس بکشیم و لذت ببریم . دکتر درست یا غلط با بلایی که سر ما ونسل ما امده اغلب ما نمیتوانیم موقعیت عاشقی واقعی را پیدا کنیم چون اغلب یا سراب است یا شیرجه اشتباهی یا عاشق یک پفیوز شدن! یا عاشق کسانی که خوب میتوانند نقش بازی کنند . چرا بنشینیم با تلخی غصه بخوریم از نداشتن عشق و عزادار نداشتنش باشیم. بیاییم توکل کنیم به خدا و تصمیم بگیریم عاشق خودش باشیم عاشق خودمان دوستدار ادمهای دور وبرمان و عاشق زندگی حالا اگه در این راه همراهی واقعی پیدا شد که بسیار عالی اما نیاییم این قدر تاکید کنیم بر تلخی تنهاییمون
[پاسخ]
دکتر شیری عزیز سلام
متنتون مثل همیشه به دل نشست.راستش من این روزا درگیر بحرانی هستم که خیلی ازارم داده.و در نهایت نتیجه گرفتم که برخی روابطم رو تمام کنم.در این مدت احساس دوست داشتن و دوست نداشتن و دوست داشته شدن و دوست داشته نشدن رو به مقدار زیاد تجربه کردم.انروز تو وبلاگم مطابی گذاشتم به نام عشق و تنفر.یه جورایی روبرویی با بخشی از سایه ام بود که تا حالا انکارش کرده بودم.گفتم شما هم بخونید.بی ارتباط با مطلب شما نیست.
یه پاراگراف از اون رو اینجا میارم:
امروز می دانم که مقداری تنفر بد نیست.چون باعث می شود تو افرادی را که ارزشی در زندگیت ندارند و فقط باعث آزار تو می شوند از خودت دور کنی.آنها به واسطه کوچک بودن تلاش می کنند تا تو را نیز در حد خود پایین بیاورند.پس از راههای مختلف آزارت می دهند و حرمت نفس تو را می شکنند.بال پرواز تو را میگیرند و کاری می کنند که تو هم مثل آنها بخزی.
مطلب کامل رو در وبلاگ من می تونید مطالعه کنید.
asemanomid.blogfa.com:
از توجهتون ممنونم
[پاسخ]
با سلام
من یه سوال دارم از پسران محترم
من یه همکاری دارم که هر دو شرایط مشابهی داشتیم ولی من سابقه بیشتری داشتم از یک سال پیش که این آقا وارد محل کار من شدند توجه نشون می دادن و من هم چون ایشون رو مناسب می دیدم توجه نشون دادم بعد از مدتی ایشون از طریق ادرس ایمیل خواستند که با من چت کنند ولی من چون همکار بودن و اعتماد نداشتم اصلا جواب ندادم بعد از مدتی ایشون ازدواج کردند حالا من موندم مات و مبهوت که قضیه چی بوده چی شده ؟ حالا من از این به بعد چطور باید به کسی اعتماد کنم و توجه کنم وقتی اخرش اینطور میشه. میشه کمک برسونید و این موضوع رو تفسیر کنید.
[پاسخ]
عالیا شکیبا پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۲:۲۰ ب.ظ:
«من چون همکار بودن و اعتماد نداشتم اصلا جواب ندادم»؛ «از این به بعد چطور باید به کسی اعتماد کنم و توجه کنم»
بالاخره شما اعتماد کردید به ایشون و توجهی نشون دادید یا نه؟
[پاسخ]
asal پاسخ در تاريخ اسفند ۵ام, ۱۳۹۳ ۷:۵۵ ق.ظ:
اخه همکاری که 8 ساعت در روز من رو می بینه و ظاهر من رو می بینه رفتارم رو در شرایط مختلف می بینه شرایط مختلفی می تونه ایجاد کنه تا من رو بشناسه و با من حرف بزنه آیا لزومی به چت داره؟
[پاسخ]
وحیده پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۶:۴۴ ب.ظ:
سلام حتما توجه نشون داده که آشنا بشن نه اینکه چت کنن .
[پاسخ]
فریده پاسخ در تاريخ اسفند ۷ام, ۱۳۹۳ ۸:۰۸ ب.ظ:
سلام.
عسل جان لزومی نداره حتما به این سوال شما یه آقا جواب بده چون هیچ کس نمی تونه بفهمه تو ذهن فرد دیگه(همون آقایی که در موردش صحبت کردین)چی می گذره!احتمالا ایشون تو مرحله ارزیابی بودن و داشتن چند مورد رو برای ازدواج بررسی می کردن و به هر دلیلی(مثلا شناخت بیشتر از خود اون خانم و خانواده ایشون و …)ایشون رو برای ازدواج مناسب دیدن و دیگه تعلل بیشتر رو جایز ندیدن و ازدواج کردن.این می تونه یه دلیل احتمالی باشه و همون طور که گفتم نمی شه واقعا به اون چیزی که خودشون در ذهنشون داشتن دست پیدا کرد.در ضمن شما هم اگه چت کردن رو برای آشنایی مناسب نمی دونین می تونید روش هایی که به نظرتون مناسبه رو پیشنهاد بدید چون بالاخره باید به نحوی باهم آشنا بشید که این آشنایی می تونه ملاقات حضوری در بیرون یا در منزل شما به شکل خواستگاری باشه.یا مکالمه تلفنی و …
[پاسخ]
هدیه پاسخ در تاريخ اسفند ۸ام, ۱۳۹۳ ۱:۲۲ ب.ظ:
دوست من ناراحت نباش فقط میخواسته با چت با شما سرگرمی داشته باشه!! آقایون اصولا همین طوری هستند کسی بخواد آشنا بشه همون توی محیط کار هست بخواد حرف میزنه به نوعی حضوری باهاتون آشنا میشه ..چت لزومی نداره !مشکل داشته !.کلا آقایون تجریه با آدما مختلف را دوست دارن! این منو وشماییم که نباید توی تله این افراد گیر کنیم چون بعد حتما وابستگی میاره .اگر قصدش آشنایی برای ازدواج بود حتما رسما اقدام میکرد
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ اسفند ۹ام, ۱۳۹۳ ۹:۴۹ ق.ظ:
چقدر مرز بندی ذهنتون آقا- خانوم شده!!!! میگه اینهمه خانوم نداریم با این ویژگی که لج شما را در آورده؟؟؟
[پاسخ]
asal پاسخ در تاريخ اسفند ۱۰ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۱۹ ب.ظ:
واقعیت اینه که من نمی دونم آیا مشکل از رفتار منه یا نباید به این مسائل اهمیت بدم. همونطور که گفتم وقتی کسی می تونه روزی منو 8 ساعت ببینه و بسنجه آیا واقعا نیازی به این نوع ارتباطات هست نکنه من بسته فکر می کنم و باید به این موارد جواب بدم. آخه هر طور که با عقلم می سنجم می بینم لزومی به این نوع ارتباطات نیست. نگرانم که در آینده هم مورد مشابه پیش بیاد و تکرار بشه.
[پاسخ]
حافظ پاسخ در تاريخ اسفند ۱۲ام, ۱۳۹۳ ۱:۵۹ ق.ظ:
سلام. حالا دیگه مهم نیست و راجع به افراد آینده بایستی بر اساس جمع بندی خودتان که از فرد دارید ارتباطتان را مدیریت کنید. گمانم این آقا این طور در ذهنش نتیجه گیری کرده که اگر با یک همکار خانم راجع به ازدواج نتیجه نگرفتم بتوانم پس از آن به عنوان همکار رابطه بسامانی داشته باشد و گرنه بایستی برا ازدواج حضورا به شما ارتباط برقرار می کرد.
[پاسخ]
سلام اقای دکتر شیری عزیز و دوست داشتنی/متن بسیار زیبای شما رو خوندم و بسیار لذت بردم /مثل همیشه دلنشین/کلمات شما مثل نوازنده ایهست که ساز های وجود ادمو به صدا در میاره/ادم حظ میکنه وقتی پای درس استادش میشینه /راه و روش درست زندگی کردن رو یاد میگیره/.وتومسیر زندگیش واو به واو به این شناختی که از خودش به کمک استاد پیدا کرده جواب پس میده/وسرشار از اگاهی وهمچنان تشنه دانایی مسیر رو ادامه میده/شب میاد سایت استاد رو باز میکنه این متن رو میخونه وذوق میکنه از این که تا الان شاگرد خوبی بوده ونمره قبولی اورده از این درس استادش/دل به دریا زدن و عاشق شدن و عشق ورزیدن و عشق رسوندن و عشق دریافت کردن ….اینقدر ساده و زیباست ….اینقدر به ادم شادی و قدرت میده که انگار ثروتمند ترین ادم دنیایی ….یه کم شجاعت و اگاهی یه شیرجه زدن بی نظیر رو به ارمغان میاره…. دکتر ممنون از اینکه هستید …از خدا به خاطر وجود شما بی نهایت سپاسگزارم……..
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۴۱ ق.ظ:
دکتر جان، خوشحالم ابرهای سختی کنار رفته و آفتاب شادمانی اموده
این قانون زندگی است تغییر و تغییر
[پاسخ]
سلام.عشق و دوست داشتن…چقققدر تشنه ام…نه تشنه دریافت ،که تشنه بخشیدنش،میدونید چققدر سخته روزی ۱۰ بار دوستت دارم رو از زبون شخصی بشنوید که دیگه دوسش ندارید…میدونید چققدر سخته که مجبور باشید تو ی زندگی بمونید که شما صرفا دریافت کننده عشقید..میدونید چققدر از خودت بدت میاد وقتی مجبور باشی به خاطر بچت ادای دوست داشتن رو در بیاری…میدونی چققد سخته بعد ۱۰ سال زندگی مشترک تنها دلیلت برا جدایی صرفا دوست نداشتن همسرت باشه..و وقتی از بقیه کمک بخوای همه با بهت و تعجب نگات میکنن و از تنهایی بزرگ بعد طلاق میترسوننت.میدونی چقد سخته وقتی پر باشی از حس ترحم به شوهرت ،حس مسئولیت به بچت،و حس تنهایی بزرگ خودت…….من نمیتونم تصمیم بگیرم ….من نمیتونم بمونم…من نمیتونم برم…من باید بمونم…من مادرم….من مسئولم در قبال سرنوشت دخترم…تنهایی نمیشه زندگی کرد…بیرون پره گرگه در کمین زنان مطلقه…من خوشحال نیستم….و افسردگی در کمین من……
[پاسخ]
باقري پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۳۹ ب.ظ:
نمیدونم چند سال تونه اما احساس می کنم دچار بحران میانسالیهو شده أید همه ما دچارش می شیم یه مدت دیگه حالت کاملا خوب میشه
[پاسخ]
asal پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ق.ظ:
مردم در به در دنبال شوهر می گردن اونوقت بعضی ها اینطوری نا شکرن. خانم یه فکری به حال خودت کن.
[پاسخ]
saba پاسخ در تاريخ اسفند ۷ام, ۱۳۹۳ ۹:۰۲ ب.ظ:
لطفا عسل خانم یاد بگیرید که ندونسته کسی رو قضاوت نکنین…
[پاسخ]
godwilling پاسخ در تاريخ اردیبهشت ۱۸ام, ۱۳۹۴ ۱۱:۵۳ ق.ظ:
خانوم من هم دقیقا درگیر همین دوگانگی شد و یک زندگی رویایی رو بعد کلی تلاش و سختی گذاشت و رفت…. آخه چرا اینقدر ناشکرید؟ بخدا یک بار نتونست کوچکترین اشکالی از من بگیره که کسی رو قانع کنه برای جداییش .. هرچه تلاش کردم و جنگیدم که حفظش کنم نشد که نشد… اون انتخابشو قبلا کرده بود ولی من چی؟ من به جرم چه گناهی باید تنها می شدم…. بخدا همه حسرت زندگیمونو میخوردن و باور نمیکردن… نکنید بخدا پشیمونیه… برید سرگذشت قدیمیا رو بخونید که چطور باصفا زندگی میکردن و توکل داشتن… ما نسل عجیبی هستیم. نمیدونیم چی رو گم کردیمو دنبال چی هستیم .. من بهترین شغل دانشگاهی و تحصیلات فوق دکتری و زندگی نسبتا مناسب با امکانات بالا داشتم ولی حیف… خدارو شکر بچه نداشتیم… نکن خواهرم نکن…
[پاسخ]
یافت می نشود دکتر
دست زور که نداریم با رب
گشتیم به خدا خیلی نشد
حالا چرا هی باید دل آدمو بسوزونییییییید
ما دعا می کنیم برای همه عاشقا همین ما را بس
[پاسخ]
وای مشاور جان عجب متنی!
دلم برای همه مردا سوخت یههویییی ! اگه الان همسری در کار بود کلی بغلش میکردم.
[پاسخ]
کاش می شد به دلخواه مرد
کاش زندگی اجباری نبود
دیگه بسه
کاش تموم بشه
[پاسخ]
باران پاسخ در تاريخ اسفند ۳ام, ۱۳۹۳ ۹:۴۵ ب.ظ:
سلام، چرااا اینقدر با تردید؟!؟
چرا اینقدر ناامید؟!؟!
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۲:۳۵ ب.ظ:
سلام.برای آخرین بار عاشق شدم
ولی نداشتن کار مناسب و در آمد و سرمایه کافی نذاشت بهش برسم
دیگه خسته شدم از همه چیز
فقط می خوام بمیرم
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۸:۳۲ ب.ظ:
میگه میشه یه مرد اینقدر تسخیر احساساتش بشه؟؟؟
زنده بمون و برای هیچ آدمی نمیر
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۹:۲۳ ب.ظ:
مرسی دکتر شیری عزیز که بهم جواب دادین/خیلی سخته بار ها عاشق بشی اونم با ترس از دست دادنش/و بعد هم از دستش بدی
[پاسخ]
!!! پاسخ در تاريخ اسفند ۵ام, ۱۳۹۳ ۳:۵۰ ب.ظ:
چرا نظر منو حذف کردین؟!
وحیده پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۶:۵۱ ب.ظ:
سلام از دستش میدی چون باید یاد بگیری بدون هم می تونی زنده بمونی. قانون زندگی اینه. از هر چی بترسی سرت میاد تا تو رشد کنی و نترسی. تنها درس زندگی رها بودنه. آنوقت دیگه عشقتو از دست نمی دی. فکر می کنی همه اونایی که کار و سرمایه خوبی دارند و به عشقشون رسیده اند خوشحال و راضی اند؟آقا محمد علی ذهنتو عوض کن.
پریا پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۵۷ ق.ظ:
likkkkkkkee doktor joon
[پاسخ]
پریا پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۳ ب.ظ:
من به عشق اعتقاد دارم ولی آدم قبل از هر کسی باید عاشق خودش باشه!!!!
پس اقای محمد علی عزیز اول خودتو دوست داشته باش بعد واسه خاطر خودت بجنگ با هر مانعی که میتونی از سر راهت برداری و مابقیش را هم به خدا بسپار…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ فروردین ۱۸ام, ۱۳۹۴ ۱۱:۳۲ ق.ظ:
مرسی از شما
!!! پاسخ در تاريخ اسفند ۵ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۰۷ ق.ظ:
سلام، با عرض معذرت از بازی این پسر مانده ها حال آدم به هم می ریزه!!! آقای محمد علی تو خواستی ازش که بمونه، بهش فهموندی که دوسش داری!!! بهش گفتی شرایطتو … یا ترسیدی و گذاشتی بره،،، اصلا تلاشی برای برگردوندنش کردی یا می کنی!!! آخه همش پول و سرمایه نیس که!!!
واقعا کسی که دوستون داشت به خاطر سرمایه نداشتتون از هم جدا شدیم!!! من که بعید می دونم!!!!
یقین دارم پسری دختری رو بخواد نمی شه که نشه!!!
ترس برادر مرگه و به نظر من کسی که می ترسه با مرده هیچ تفاوتی نداره!!!
ببخشید می دونم طعم نوشتم خیلی تند و تلخ بود !!!
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۳ام, ۱۳۹۳ ۲:۱۰ ب.ظ:
سلام.بله بهش گفتم .تمام شرایطم رو.بهش گفتم که چقدر دوستش داشتم.می دونست خیلی دوستش دارم.ولی نتونست صبر کنه .چون خواستگاری پول دار داشت .و خانوادش مجبورش کردن به ازدواج با اون یکی
[پاسخ]
یگانه پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۱ ب.ظ:
دوست عزیز
احیانا با عاشق شدن و بعد ترک شدن، تو ناخوداگاهتون دنبال تائید نظریه تون نیستین ؟ من چون کار و درامد و سرمایه ندارم عشق هم نمیتونم داشته باشم! آه دنیا ….من چقدر بدبختم .اینم نمونه هاش.
شاید هم این حس ناتوانی رو با لحن کلام ، رفتارتون و زبان بدن و ….به طرف مقابلتون منتقل میکنید و فراریش میدید.
حس ضعف و درماندگی در مرد برای خانوما خیلیییییی ناخوشایند تر از درامد کمه.
یه نگاهی به مطلب رفتارهای ضد زن دکتر شیری بندازید
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱۰ام, ۱۳۹۳ ۱:۱۹ ب.ظ:
سلام.مرسی یگانه خانوم.
شایدم نظر شما درست باشه.نمی دونم.ولی دیگه تموم شدم
[پاسخ]
عاشق نباشه آدم
حتی خدا غریبه است …
[پاسخ]
ایا بعد از ازدواج هم میشه عاشق شد؟میشه برای همسرت هم عاشقی کنی اون هم زمانیکه تعهدی بینتونه؟رسیدن اتفاق افتاده؟هیجان عشق رو میشه تجربه کرد؟
[پاسخ]
زهرا چقدر کامنتت رو دوست داشتم
[پاسخ]
دختری 26 ساله هستم و مدتی است تو فکر جمله اول این کامنتم. در واقع اون نتیجه رو گرفتم. اما اونطوری که میخونم انگار نباید چنین بود. البته من با تو جه به روحیه و شخصیتی که از خودم سراغ دارم و تاثیری که میگیرم این تصمیمو گرفتم. هر چند میدونم اون حس قشنگه و فلان، ولی عشق کور کننده است. این که بخوام به خاطرش چند ماه درگیری فکری داشته باشم … نمیخوام تکرار شه.
[پاسخ]
سلام
من این متن ها را خواندم که تقریبا همه موافق بودن که بی عشقی نداشتن تلخی است
اما نمیدونم چرا همه اش یاد سریال جایزه بزرگ مهران مدیری که نورورز 84 پخش شد، می افتادم با خوندن این متن ها
یادمه که در اون سریال ملیحه (فلامک جنیدی) دخترعمو بیژن (مهران مدیری) عاشق صاحب کارگاه تولیدی خیاطی شان (آقای مقدم) شده بود و فکر می کرد که میخواهد بیاید خواستگاری اش ولی اشتباه می کرد و وقتی به اشتباهش پی برد کلی گریه کرد
بعدش بیژن اومد دلداری اش داد که مگه همه باید ازدواج کنن؟ مگه همه باید عاشق بشن؟
واقعا جمله جالبی بود
و جالب تر هم اینکه وقتی ملیحه بی خیال عشق و ازدواج شد، کامبیز (رضا شفیعی جم) همونی که ماشین رو با بیژن اشتراکی از بانک برنده شده بودن اومد خواستگاری اش
بی عشقی نداشتن تلخی نیست
کلی هم باحاله
چی….. داداش……………؟
[پاسخ]
سلام …آی گفتی …
درک موقعیت””” موقعیت “”http://patoghshishei.blogfa.com/
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۲ام, ۱۳۹۳ ۲:۳۶ ب.ظ:
شما هم همش این وبلاگ رو معرفی کنین.ممنونم چیز خوبیه
[پاسخ]
حرف دل منو زدی مریم جان.
من در یک محیط صنعتی کار می کنم با مدرک ارشد و تدریس هم می کنم. در هر دو محیط کاملا تو چشم هستم حداقل همکارها که اینطور می گن. خودم هم سعی کردم اگر کسی رو شایسته می بینم توجه نشون بدم ولی انگار اصلا اهمیتی برای کسی نداره . کاهی مواقع اونها هم یه مدت توجه نشون میدن و بعد از مدتی شیرینی عروسیشونو میارن. تابحال چند موردی پیش اومده. راستش منم دیگه علاقه ای به توجه نشون دادن احساساتم ندارم وقتی اطرافیان اونقدر درک ندارن که حداقل احساساتشونو کنترل کنند نشون دادن احساس من فقط موجب پوزخند اونهاست
[پاسخ]
فریده پاسخ در تاريخ اسفند ۷ام, ۱۳۹۳ ۸:۲۵ ب.ظ:
عسل جان مجددا سلام.
فکر می کنم مشکل شما همون مشکل کلیشه ای امروزه دخترهاست.به قول دکتر قد دختر ها بلند شده در حالی که پسرها اینقدر رشد نکردن!احتملا شما روحیه جنگجویی بالایی دارین و بیشتر در برخورد با آقایون از در رقابت و ابراز وجود وارد می شین.آقایون هم به خاطر حس مردونگیشون نمی خوان با یه زن جنگجو و رقابت طلب ازدواج کنند چون این تیپ زن ها بیشتر انرژی شون رو می گیرن و خسته شون می کنند و در مقابل چنین زنانی احساس شایستگی نمی کنند.شما باید روحیه زنانه و تا حدی آسیب پذیری زنانه را در مقابل آقایون بالا ببرید تا بدونن که نیاز به حمایت دارید و اون حس مردانه و حمایت کننده شون تحریک بشه.دست از تلاش برندارین اتفاقا باید بیشتر از قبل جلب توجه کنید ولی به شیوه ای زنانه نه ابراز وجود مردانه.در این خصوص کتابی رو که خود دکتر توصیه کردن”زن بودن”تونی گرنت رو به شما پیشنهاد می دم.کتاب بی نظیریه.موفق باشید
[پاسخ]
سلام دکتر شیری عزیز؛
بله، نداشتنِ تلخیست واقعا…
دکتر اما امروز انگار همه ی بار بر دوش دخترها افتاده: خودت برو انتخاب کن، عاشق شو، خودت برو دلت رو به دریا بزن، برو بگو و بعد هم خودت برو بشین یه گوشه و بگو نشد هم خیالی نیست من حرفمو زدم… پس روزگار سینه چاک بودن های مردانمون کجا رفته؟ روزای به هر دری زدن تا رسیدن به عشقشون… من دخترم، درسته که من هم دوست دارم خودم عاشق بشم و طعمش رو بچشم و گاهی شجاعتی در وجودم جمع کنم و … اما پس لذت مورد عشق واقع شدن از جانب یک مرد، لذت شنیدن این حرف از طرفش، این که کسی ازت بخواد پیشش باشی، پس اینا چی میشه؟ شخص من، از سن 23-22 سالگی دوست داشتم روزی مردی خودش بیاد و به من بگه که دوستم داره، اما نفهمیدم چرا همیشه با مردایی رو به رو شدم که کلا فقط نگاه می کردن و کلا پانتومیم بازی می کردن صرفا… اصلا جلو آمدن و تلاش کردن در مرامشون نبود انگار… من چنین مردی رو دوست ندارم و به همین خاطر هم خودم احساسمو ابراز نکردم دیگه بیش از حد.. تا یک جایی با دختر هست که لطافتش و تمایلش رو نشون بده اما نه که کل فرآیند رو منِ دختر ببرم جلو… لذتش از بین میره هم برای دختر و هم برای پسر… من برای آقایون احترام قائل هستم اما نمی دونم چرا این روزا همه چی رو رها کردن… پسرهای هم سن من که اصن… امروز در آستانه ی سی سالگی هستم و احساسم کمی تلخ و سنگین شده…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۰۳ ق.ظ:
سلام.درست می گین.ولی شرایط خیلی سخت شده.این روز ها باید عاشق نشد.دوست نداشت.چون همه چیز به پول وابسته هست.دختر خانوم های محترم لطفا پسر ها رو ببخشید
[پاسخ]
مه بانو پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۸:۴۸ ب.ظ:
وقتی پسرا برای دوستی و ازدواج ملاکشون وضعیت مالی دختر یا پدر دختره خب دخترا هم حق دارند توی انتخاب سنتی همسر یه نگاهی به وضعیت مالی طرف مقابلشون داشته باشند
وقتی عشق گم میشه همه نگاهها به سمت پول و موقعیت جلب میشه
[پاسخ]
ستاره پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۵۶ ب.ظ:
با این حرفتون گریستم به حال دنیایی که در آن از عشق باید صرف نظر کرد.
[پاسخ]
زهرا پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۲ ق.ظ:
آقای محمد علی، کلن با حرفتون مخالفم، کی گفته همه چی پوله… این نگاهه شماست، چیزی که یه دخترو اسیر می کنه شجاعته مرد نه ثروتش، قدرت ربطی به ثروت نداره ، کمی مردونگی ، کمی شهامت، کمی تلاش و خواستن، تجویزش اینه، صورت مسئله رو بیش از حد داری سخت می کنی پسرجون، و شما نباید به جای طرفتون تصمیم بگیرید، آیا واقعن نظر طرف مقابل هم همینه!!!! قبول که از شرایط اولیه داشتن رفاهه ولی اجازه بدید طرفتونم تو این مورد نظر خودشو داشته باشه
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۵:۳۳ ب.ظ:
سلام زهرا خانوم.ممنونم از نظرتون.پول همه چیز نیست.و شاید دختر خانوم اولسش بپذیره.ولی با این اوضاع نا بسامان اقتصادی که یک شبه بعضی ها رو به خاک سیاه می نشونه و از قشر متوسط جامعه به زیر خط فقر پرتاب می کنه، چه تضمینی هست که دختر خانوم باز هم بخواد به زندگیش ادامه بده و از همسر فقیرش جدا نشه؟
[پاسخ]
زهرا پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۷:۳۱ ب.ظ:
چه قدر اطمینان دارید که با همه این شرایط باز هم نخواد به زندگیش ادامه بده!!! ما مجوز داشتن لحظه های خوب رو با پیش داوری هامون از خودمون می گیریم….
حرفتون درسته،حقیقتن اوضاع نابسامان اقتصادی رو نمیشه ندید گرفت، ولی متاسفانه پیش داوری یک طرفه؟!؟! یقین داشته باشید بسیاری از سوال هاتون با شناخت حل میشه، شاید ایشون با توجه به همه مواردی که گفتید خواست ادامه بده،
تو ازدواج آگاهانه آدم چشمشو خوب باز می کنه، یه سری شرایط رو می پذیره و با شناخت قدم بر می داره، بعد از ازدواج چشمشو رو خیلی از چیزا می بنده، چون ایمان داره که انتخاب خوبی داشته. البته با شـــــناخت نه پیش داوری ….
یا دختر این شرایطو می پذیره یا نمی پذیره، اگه پذیرفته با شناختی که ازشون داری می تونی احتمال بدی که چه قدر پایبند به تعهداتش خواهد بود.
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۲ام, ۱۳۹۳ ۳:۱۶ ب.ظ:
سلام.ممنونم و موافقم باهاتون.ولی کاش در عمل هم بشه
وحیده پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۳ ب.ظ:
سلام . اقا ی محمد علی هم حق دارد. ما دخترها هم حق داریم. شجاعت هم اگر چند بار به در بسته بخورد از بین می رود. خانمها گیرم که با شرایط پایین ازدواج کردید با فشارهای بعدش چه می کنید؟ آقایون روزهای بعدی رو می بینند چون وظیفه آنهاست. الان زمانه طوری شده نمی توان مثل خانمهای چند دهه قبل قانع بود و خیلی از استانداردهای زمانه پایین اومد. چند وقت می توانید سطح زندگی پایین را تحمل کنید؟ آقایونی را هم دیده ام که از صفر شرئع کرده اند و رشد خوبی کرده اند ولی چقدر فشار کشیده اند خدا می داند. قبلا زندگی با قبول می کردند با همه سختی هاش ولی حالا دو روز سختی را نمی توانیم بپذیریم. عاشق واقعی تا آخرش می ماند و در هر شرایطی حتی وقتی فاز هیجانی عشق تموم شد از تصمیمش راضی هست.
[پاسخ]
مشاور پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۲:۰۱ ب.ظ:
تقدیم به مردان این مرزوبوم
گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست
اﻭ ” ﻣــﺮﺩ ” ﺍﺳﺖ
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ…
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود…
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ…
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
ﺍﻭ ﺭﺍ “ﻧﺎﻣــــﺮﺩ” ﻧﺨﻮﺍﻥ..!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..!
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ…
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ…
آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!
ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!
ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐـﺴﯽ هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند..!
ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست…
یک ﻭقت هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
“میم” مثل “مرد”
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۶:۲۴ ب.ظ:
بغضمون را در آوردین
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۶:۳۰ ب.ظ:
سپاس جناب مشاور
[پاسخ]
پریا پاسخ در تاريخ اسفند ۲ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۰ ب.ظ:
خیلیییی قشنگ بود مرسی…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۵:۳۳ ب.ظ:
سلام.مرسی
[پاسخ]
پریا پاسخ در تاريخ اسفند ۲ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۳۳ ق.ظ:
سلام..
دوستان همه حرفایی که گفتین درسته..شرایط بد اقتصادی ، بالا پایین شدن ملاک ها و ارزش ها!!!
اما من فکر می کنم یخورده جسارت مردامون هم کم شده مردی که باید ستون باشه و تکیه گاه!!! شرایط مالی خوب نیست قبول اما چه خوبه که آدم تو این شرایط یه همراه داشته باشه یه همفکر..یه زن اگه حس کنه یه مرد با تمام وجودش دوستش داره و می تونه بهش تکیه کنه لحظه ای تعلل نمیکنه…
[پاسخ]
آذربانو پاسخ در تاريخ اسفند ۳ام, ۱۳۹۳ ۲:۰۲ ب.ظ:
درسته ولی حالا به اندازه یه کامنت تنفس بدیم
اجازه بدید یه دقه مردونگیشونو بکنن! بحثو ب سیاستو اقتصادو فرهنگ و ابولا کشوندن خوب نیس تو این موقعیت احساسی.
مرسی دکتر عزیز از نوشته زیبا و پر از درکتون. دلم می سوزه وقتی که خاطرات عشق گذشتمو به خاطر میارم. دلم برای خودم و همه کسانی که این تجربه تلخ رو داشتن می سوزه. سخته، اما واقعیت داره و جز پذبرفتنش و ادامه زندگی راهی نیست. اما بزرگ شدم در این راه، هرچند تلخ و دردناک. از خدا می خوام که با ما باشه، تا خلاء ها و نیازهای درونیمونو با خودش پر کنیم و التبه تو وقتی که وقتشه و خودش بهتر می دونه، اون اتفاق قشنگه رو جوری پیش بیاره که قند تو دلمون آب بشه. ( این دعاواسه خودم و اونایی بودکه الان تنهان، اما سربلندن)
[پاسخ]
مثل اینکه دل خیلیا پره!!!!
آقا نمیخوایم این پسرای الان جواب نه رو به بله تبدیل کنند! سر حرف خودشون بمونند!
آقا یکی رو دوست داری. ادعا هم نیست خب پاش وایسا! کندن پاشنه در خونه مردم پیشکش، لااقل برو خواستگاری! کار سختیه؟؟!؟!؟!؟!؟
[پاسخ]
عالی بود .. عالی بود .. عالی بود ..
آقای دکتر حرف دل خیلی از ماها رو زدین ..
ممنون از بودنتون و از خوب فهمیدنمون ..
[پاسخ]
چی بگم والا! من الان تو شرایطی هستم که باید خفه خون بگیرم فعلا. ازدواجم خیلی داره بالا پایین میشه. یه موقع هایی أصلا به تنها چیزی که فک نمیکنم عشقه! عشقم تو آشپزخونه، لای قابلمه ها، تو حموم، لای رخت چرک ها، یا شاید هم لابلای جاروها گم شده.
[پاسخ]
داستان خالد رو خوندم و واقعا به این نتیجه رسیدم که جدای از دوست داشتن باید یه مرد بخواد برای عشقش تلاش کنه! ولی وای از این پسرای امروزی… چرا اینقدر بیحال و متوقع!!!!!
واقعا پسرای این دوره بد شدند! یه عشق بدون دردسر و همه چی تموم میخوان! تازه اگه هم که همه چی براشون فراهم باشه با جمله ” توخیلی خوبی ولی من نمیتونم…” ته قضیه رو جمع و جور میکنند. من که دیگه حالم از خوب بودن و کنار گذاشته شدن بهم میخوره.
دکتر این انتظار زیادیه که بخوای یکی برای تو (یه دختر) تلاش کنه؟!؟!؟
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۷:۱۴ ق.ظ:
نه اصلا
[پاسخ]
والا به خدا پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۹:۴۷ ق.ظ:
با مه بانو موافقم، کوشن اون عاشقای سینه چاک دهه های گذشته که اراده می کردن که بشه، اون موقع دنیا و آسمونو به هم می ریختن و مثله شیر می جنگیدن!!! کوش اون روحیه جنگجویی که پدرامون برای معشوقشون داشتن!!!!!! اون موقع می گن زنا عجیبن…
ظاهرن نه شنیدن برای پسرای امروز خیلی سنگین تموم میشه که حتی قدرت جلو اومدنو به خودشون نمی دن!!!! خودشون می برن و می دوزن!! به جای دختر تصمیم میگیرن!!! آقا جوون تو مرد باش خودتو نشون بده و لطفــــــــــــــــــــــــــــــــن جای دختر تصمیم نگیــــــــــــــــر پسر خوب!!! ،
نه اینکه (به جای شخصیت کارتونی تو گالیور ) بگی من می دونم، جوابش اله و بله و جیم بل….
کمی اعتماد به نفس چاشنی کن، ته ته تهش جرات نه شنیدن رو داشته باش آخه ناسلامتی پسری واااااااالا به خدا….
تازشم اگه نه می شنوی خودت بلدی چه طور نه دختر رو به بله تبدیل کنی ….
اعصاب نمی زان واسه آدم…وااااالا به خدا…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۲:۴۰ ب.ظ:
دیگه چند بار….
[پاسخ]
حافظ پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۷:۰۲ ب.ظ:
سلام. مسئله ای که طرح شده تا حدی درست است امادر این باره مسائلی نادیده گرفته شده است؛ اولا هر رویکرد پسر به دختری عشق-چه مبهم می نماید- نیست که حالا خود را به آب و آتش بزند. ممکن است پسری به سمت دختری برود پس از مدتی،پس از شناخت احساس کند، شریک زندگی اش را نیافته است در ضمن این مختص به زمانی است که پسر مشکلی برای ازدواج نداشته باشد. می دانیم و می بینیم که بسیاری از مشکلات اقتصادی پسرها در 5-6 سال حل نشده که تشدید هم شده. حالا آدم باید چقدر تلاش کند که مشکلات اقتصادی بی پایان خودش را حل کند و بعد بیاید در زمینه عشق یا ازدواج تلاش به خرج دهد! یادمان رفته این تارنما بیشتر بر ابعاد رواشناسانه و اجتماعی ازدواج تاکید دارد. آیا در کل این تارنما یک خط راجع به بی پولی و بی شغلی و ازدواج در این شرایط پیدا میکنید، وگر نه بنده در بدترین شرایط، رفتم و ابراز عشق و محبت انسانی کردم و قصد تلاش صادقانه نیز در سرم بود اما راه به جایی نبردم-«ما با هم فرق داریم!»- ضمن این که تعداد دخترایی که آدم را مجاب میکند که خود را به آب و آتش بزند، نیز معدودند، معمولا چنین دخترانی پسر را رد می کنند و فرصت تلاش یا احیانا شناخت کافی را به پسر نمی دهند. مسایل بسیاری در میان تأثیر گذارند اما وضعیت فروپاشیده اقتصاد و اخلاق در این میان پررنگ ترند و البته -اغلب- پسران و دختران امروزی گونه ای تربیت نشده اند که گذشت و انسان دوستی را سرلوحه رفتار خویش قرار دهند…
[پاسخ]
نرگس پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۴ ق.ظ:
دوست عزیز آقای حافظ من و خیلی از دوستان من مطمئنم به موضوع و شرایط اقتصادی و مشکلاتش واقف هستیم و میدونیم یکی از دلایل کناره گیری یا عدم تلاش مضاعف برای مثلا بدست آوردن دل یک دختر خانم ( البته برای ازدواج) از جانب یک آقای محترم همین موضوع مهم و غیر قابل انکار هستش. ولی این وسط یه چیزی کم رنگه…. اونم توکل به خداست. من نمی گم باید نشست تا از آسمون کار و نون و برنج و رب و ماکارونی بباره . اون دختر و پسر هم با هم بگن، بخندن، خوش باشن، روز گار می گذره دیگه … نه … مطمئنم این نظر خیلی های دیگه هم هست. ما ها (دختر ها و پسرها )متاسفانه اول از همه هدف هامونو گم کردیم. من خودم بشخصه اون دسته از دخترها که فقط ظواهر قضیه و مادیات براشون مهمه رو واقعا نه می شناسم و نه درک میکنم. ازدواج مسئله ای هست که قرار تو توش بزرگ بشی و خوب باید بتونی مسائل رو عمیق تر و با دید بازتری ببینی پس باید تحملت رو ببری بالا و بتونی با مشکلات زندگی بعد ازدواج بجنگی…. اینکه آقایون فقط به ظواهر اهمیت میدن و فکر میکنن حتما قرار نه بشنون یا مورد بی محلی قرار بگیرن به نظر من هم از ضعفه متاسفانه. حداقل باید یه تلاشی صورت بگیره حتی اگه تلاش بی نتیجه باشه. و البته این میان انتخاب طرف هم خیلی شرط مهمیه که از روی فقط ظواهر صورت نگیره. این روز ا صورت زیبا ملاک شده متاسفانه که خوب باید آمادگی پذیرش نه رو هم داشته باشید. و متاسفانه این روزا چون بودن در رابطه های کوتاه مدت و بدون هدف و البته همزمان با چند نفر اون قدر راحت به نظر آقایون میاد ( حتی متاسفانه خیلی از دختر ها هم اینکار رو انجام میدن) که دیگه به یه رابطه هدف دار و دائمی فکر هم نمی کنن. میگن چرا بریم زیر بار مسئولیت وقتی همیجوری خوشی های موقت ولی همیشگی رو داریم و محدود به یه نفر نیستیم واین از خیلــــــــــــــــی مشکلات دیگه به نظر من آزاردهنده تره و بُلد هستش تو جامعه. پس فقط نندازید گردن مشکل مالی و شرایط بد اقتصادی که خوب متاسفانه گریبان خیلی ها رو گرفته ولی غیرقابل حل نیست یکم همت ، تلاش، حرکت، و نترس بودن می خواد که با توکل به خدا شروع کرده باشه. بخدا همه چی مادیات نیست. اینو خیلی از ما دخترا می گیم . ما دنبال بزرگ منشی پسرا هستیم که از مشکلات حتی بی پولی و حتی مثلا نق زدن خودمون تو بی پولی نترسن…. بابا دوست داشتن و کلا خواستن هر چیزی یه مشکلاتی هم داره دیگه. ببخشید طولانی شد.
[پاسخ]
maryam پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۸:۴۶ ب.ظ:
اصن قضیه این نیست که نه شنیدن براشون سنگین تمام میشه، گویا براشون عشق دیگه جذابیتی نداره… دلشون نمیکشه دنبال چنین دردسری باشن لابد… و دقیقا خودشون تصمیم می گیرن و تمامش می کنن… به جای من،به جای دختران سرزمینمون…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۰ ق.ظ:
سلام.عشق جذابه.ولی حرکت های موازی زیاده.بعدشم برای کسانی که سر به زیر هستن مشکلات مالی نمی ذاره عاشق بشن.یعنی میشن ولی باید خفه بشن
[پاسخ]
وحیده پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۱۶ ب.ظ:
سلام عاشق سینه چاک هم مال نسل قدیم بود که همه آدمها تقریبا از نظر فکری و فرهنگی یکسان بودند و تقریبا فرقی نمی کرد با کی زندگی بکنی و فقط هورمون تعیین کننده انتخاب می توانست باشد ولی حالا باید انتخاب درستی کرد که زندگی خوبی داشت و صرفا عاشق سینه چاک بودن متضمن خوشبختی نیست.
[پاسخ]
بی عشقی نداشتن بزرگیه ولی چی کار کنیم خوب؟ مگه نه که عشق باید خودش بیاد؟!
[پاسخ]
وجدانا اثرگذارترین متن برای تازه کردن داغ دل بود!!!
[پاسخ]
وای بروزی که دورخیز کنی وشیرجه بزنی ولی حواست نباشه که استخره میتونه خالی باشه. باید آبی میبود تا بپری ویا شیرجه بزنی وهمین غفلت احتمالا اثر ودرسهای رنگارنگ و طولانی مدتی خواهد داشت
[پاسخ]
ای داد بی داد استاد اشک ما رو در آوردین …………………….
[پاسخ]
سلام دکتر شیری
میخوام قصه ی “ما” رو براتون تعریف کنم
6 سال پیش رابطمون شروع شد،میدونستیم که شاید آخرش دوری و رنج و درد باشه،شایدم خونریزی
آره درست خوندید ” خون ریزی ”
فامیلمه اما خونریزی بخاطر اختلاف شدید بین دو پدر که قبلا” این اتفاق بینشون افتاده بود، خانواده ها هیچ رابطه ای باهم نداشتن، دلامون زدیم به دریا و بسم الله گفتیم،خیلی عذاب کشیدیم،رنج،دوری،خفه خون گرفتن و حرف نزدن و…
با هرکی درمیون میذاشتم میگفت نمیشه،عمرا” اگه بابات بره دختر فلانی رو برات خواستگاری کنه،اینام بی ربط نمیگفتن آخه خون و خون ریزی شده بود اما قصش کهنه شده بود و کینه همچنان تازه،رو کردم به آسمون،با خدام حرف زدم،از ذات خودش کمک خواستم
6 ماهه که عقد کردیم،دارم خونمونو میسازم،ایشالا تا 3 ماه دیگه میریم سر زندگیمون
جفتمون تا چندماه توی شوک بودیم! خودمونم باورمون نمیشد، آخه خانواده ها و پدرها انگار عوض شدن،بزرگیه خدا رو توی نرم کردن دلهایی که مملو از کینه بودن،با چشمای خودم دیدم
اون سالها خیلی تلخ و زجرآور بود اما حالا که فکرشون رو میکنیم یقینا” این زندگیمون ارزشش رو داشت
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۷:۰۱ ب.ظ:
تبریک
باید من را دعوت کنیدا
[پاسخ]
رها پاسخ در تاريخ بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۳ ۹:۳۱ ق.ظ:
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد
گاهی بهشت در دل آتش میسر است
[پاسخ]
دختر کرد پاسخ در تاريخ بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۲ ق.ظ:
منم همچین شرایطی راداشتم
اما بریدیم…
ادم فکرمیکنه دوباره تکرارمیشه
اما بایدچندسال بگذره تا بفهمی هیچی جاشونمیگیره
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۷:۱۶ ق.ظ:
متأسفم
[پاسخ]
فاطمه پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۲۳ ب.ظ:
مبارکه آقا خالد،چقدر خوب
[پاسخ]
تازه عروس بودن همونقدر که از دور هیجان انگیز به نظر میرسه از نزدیک خیلی حس مبهم و پر استرسیه ، اینو از یه تازه عروس بشنوید ،
دوست داشته شدن خیلی شیرین تر از دوست داشتنه !
اینکه کسی درکت کنه خیلی شیرینه
اینکه کسی پایه باشه برای ترس ها و استرس ها و غصه هات خیلی حس خوبیه
خدا رو شکر میکنم و برای همه همه همه یک عشق و همراه و همسر آرزو می کنم !
[پاسخ]
گلي جون پاسخ در تاريخ بهمن ۲۸ام, ۱۳۹۳ ۴:۴۶ ب.ظ:
زهرا چند وقته رفتی خونه خودت؟چه جور مشکلاتی داری با همسرت؟ دعوا هم می کنید؟
[پاسخ]
منو بشنو از دور
دلم میخواهدت
هر روز با آواز
دلم میخواندت
میگویمت به باد
باد مینالدت
میریزمت به ابر
ابر میباردت
میشینمت بمان
مینوشمت چو چای
چایهای سبز
سبزهای دور
دورهای سخت
آی عشق
آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست
منو بشنو از دور
دلم میخواهدت
هر روز با آواز
دلم میخواندت
میریزمت به خاک
خاک میرویدت
میگویمت به گل
گل میبویدت
میگویمت به شعر
میخوانمت ز حفظ
شعرهای نو
نوهای دور
دورهای سخت
آی عشق
آی عشق
چهرهی سرخت پیدا نیست…………..
[پاسخ]
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز می خندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی ؛ گر چی میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت ، میشود ایا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض می گویم : نرو!
پشت پایت اشک میریزم توی ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
[پاسخ]
اخخخخخخخ گفتین دکتر!!!!!!!!
عشق همه جوره قشنگه حتی با دردسراش…
[پاسخ]
بیچاره من !!!!
این متنتونو که خوندم خیلی غصه خوردم!!! ولی درحال حاضر همینه که هست ، کاری نمیشه کرد .
[پاسخ]
سلام بر دکترِ ماه! چند ساله که مشتری روی ماهتون هستم. با نوشته هاتون آرامش میگیرم و انرژی برای ادامه راه.
مشکل بزرگی که دارم اینه که تنبلم. توی تصمیماتم مصمم نیستم. برام دعا کنید و به نورافشانی ادامه بدید. لطفاً
[پاسخ]
باز کن دکان که وقت عاشقیست…
یکی از حسرتام اینه که عاشق نشدم و عاشقی نکردم. فکر نمیکنم که دیگه بشه، چون از این سن به بعد عشق و عاشقی بیشتر درده و غم و غصه.
[پاسخ]
سلام. دکتر شیری عزیز. من حدود 2 ماه و نیم هست که برای درمان افسردگیم به دکتر قلعه بندی مراجعه کردم و داروهایشان را مصرف می کنم . دلیل بیماریم مشکلات با همسرم و اجبار به زندگی با خانواده ایشان هست که به شدت افسرده ام کرده است. چند روزی است که دوباره وضعیت خوابم به هم ریخته و مدام کابوس می بینم. به شدت سردر گم هستم که به این زندگی ادامه بدهم یا جداشوم.به نظر شما ایا مجدد به دکتر قلعه بندی مراجعه کنم و اینکه مشاوره روانشناسی می تواند کمکی به من کند و لطفا یک مشاور خوب به من معرفی کنید که البته زود وقت بدهند . با تشکر فراوان.
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۹ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۳۳ ق.ظ:
با دکتر قلعه بندی مشورتی کنید و اگر ایشون لازم دونستن ، من براتون از دو درمانگر خوب وقت خواهم گرفت
[پاسخ]
من شیرجه زدم. گفتم عاشقم. گفتم دوستش دارم. گفتم … در سخت ترین لحظه ها کنارش موندم و تنهاش نزاشتم. از جونم بیشتر دوستش داشتم…
ولی اون که قبلا زخم شکست رو داشت، نتونست به من اعتماد کنه و همزمان پنهانی با یکی دیگه هم ارتباط برقرار کرد و موقعی فهمیدم که دیگه رشته محبت بینشون خیلی عمیق شده بود…
انقدر از رفتارهاش و آزارهاش در چند ماه گذشته اذیت شده بودم و انقدر به شعور و احساسم توهین شده بود که دیدم ارزش نداره بمونم و بجنگم. خودمو از رابطه کشیدم بیرون.
وقتی شما می نویسید نباید عاشق یک پفیوز شد، دقیقا می فهمم منظورتون چی هست.
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۷:۰۴ ب.ظ:
متاسفم به خاطر تلخی خیانت
امیدوارم تلخ نشی
[پاسخ]
مریم پاسخ در تاريخ اسفند ۴ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۱ ق.ظ:
دقیقا مثل من….
ولی خیلی تلخ شدم
حالم ازش بهم میخوره
ازش متنفرم
متاسفانه نمیدونم بقیه زندگیمو چطوری سر کنم….
[پاسخ]
ارغوان
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابی است هوا
یا
گرفته است هنوز
…
[پاسخ]
سلام
الان دقیقا چیزی که نظرم را در این متن جلب کرده اینه که چرا روزهای عاشقی 10 روز از یک سال کم کرده؟
عموما سال 365 روزه که اگه یک روزش ولنتاین باشه میشه 364 روز نه 354!
[پاسخ]
“دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری ! ”
خیلی سخته که بدونی یکی دوستت داره، بدونه که براش میمیری اما ترس مانع از وصال بشه!
دیروز روز سختی بود که سعی کردم آسونش کنم! شهامت به خرج دادم و از دوست داشتنش گفتم و باز هم بی جواب موند… خوشحالم که از دوست داشتن گفتم و امیدوارم به روزی که محکم و با شهامت برگرده
دکتر این حماقته یا عشق؟!؟!؟!؟!؟
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۲۸ ق.ظ:
یه بارش عشقه و بار دومش وقتی جواب نمیده حماقته
[پاسخ]
سلام
سه بار توی زندگی سه دختر به من گفتن که عاشقم شدن
و من در جوابشون گفتم که نمیتونم ازدواج کنم(واقعا نمیتونم به دلایل جسمانی)
و اونا هم بدون هیچ حرفی رفتن
بخوایم باور کنیم یا نه
عشق بدون رسیدن چیزی به جز یه مشت احساس یخ زده
یه مشت شعر
یه مشت اشک
یه مشت تنهایی و دلتنگی و ….. چیزی نیست!
عشق در رسیدن معنا پیدا میکنه
خواهشا اگر میدونید نمیتونید به کسی برسید
سراغ این یک مشت ها نرید!
[پاسخ]
ولی من الان برعکس بقیه خواننده های تنهای این مطلب، حس خوبی دارم
چون حداقل فهمیدم خیلی ها مثل من هستن
[پاسخ]
حبیب چه قدر زیبا قلمت رو حرکت دادی پسر!!! و چه حیف آدمی که درونش این همه زیباست افسوس ای کاش ها را بخورد… اطرافمون پر است از حبیب هایی که سرشار از حس اند و یه اپسیلون دلیری می تونه بلندشون کنه و به پرواز درشون بیاره و چه حیف که این حق رو از خودشون و معشوقشون می گیرن
[پاسخ]
سلا آقای دکتر شیری سالهاست سعی می کنم تاریخ ومناسبتها را به یاد نیاورم چرا هنوز مرا آزار میدهد .ولی بازم نمیشه /راست میگین بایدعاشق شد وماند ولی وای براحوال کسی که نه فرصتی دارد ونه امیدی ان موقع است که آدم اصلا هیچ انگیزه ای نداره فقط روزها را شب میکند وشبها راروز بدون …………………..
[پاسخ]
یه زمانی از ترس شکستن دلم و مشکلات بعدی عاشق نمی شدم. اما بعد فهمیدم که اگر عاشق نباشم یعنی خودخواه باشم، شاید هیچوقت نتونم فرصت عاشقی رو داشته باشم و ممکنه سنگ بشم و سخت.
عاشق شدم به کسی که می دونستم هیچوقت بهش نمی رسم و بعد از ده سال ازش جدا شدم و ازدواج کردم.
خدا رو شکر اصلا ناراضی نیستم. اگر عاشق نشده بودم یه آدم سخت بی احساس خودخواه بودم که هیچوقت نمی تونستم کسی رو دوست داشته باشم. اما کلی از عاشقیم درس گرفتم و خدا رو شکر زندگی عاشقانه خوبی هم با شوهرم دارم.
به شما هم پیشنهاد می کنم عاشق بشید و از هیچی نترسید
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۳۴ ق.ظ:
عالی بود…شجاعانه و عمیق
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۸ ق.ظ:
عالی بود/انرژی دادین/ممنونم/موفق باشید
[پاسخ]
خیلی ممنون از همدردیتون.
با اینکه تلخه ولی همین که میبینم کسایی هم هستند که عوض گوشه کنایه با ما همدردی میکنن و ما رو میبینند امیدوار میشم. امیدوارم عشقی بالنده و پاینده داشته باشید. برای ما بی عشق ها هم دعا کنید.
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۹ ق.ظ:
ان شاء الله درست میشه
[پاسخ]
من که شیرجه زدم و رفتم سراغ کسی که واقعا دوسش داشتم ولی بعد از چن ماه دیدم که اصلا کلا با هم فرق داریم تفاوت سبک زندگی، تفاوت فرهنگی، خانوادگی ، شخصیتی ،…..خیلی دوسش داشتم و دارم ولی با هرکی مشورت کردم در نهایت به این نتیجه رسیدم که احتمالا با وجود طعم عشق ولی طعم خوشبختی رو تو ازدواج تجربه نمیکنم.روزی هم که باهاش تموم کردم خیلی درد داشت مخصوصا دردش ماله وقتیه که خاطرات قشنگی که داشتی رو بعضی وقتا برات زنده میشه…..ولی خیلی سخته یکی رو دوست داشته باشی و لی میدونی که اینقدر تفاوت داری که باهاش خوشبخت نمیشی….خیلی درد داره دکتر…..
[پاسخ]
مینا پاسخ در تاريخ بهمن ۳۰ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۳۳ ق.ظ:
منم کاملا در شرایط مشابه بودم کسی که خیلی دوسم داره ولی اصلا نمیتونیم با هم در اینده زندگی کنیم و چه تآسف بار که یروز قبل از روز عشق جواب نه قطعی بهش دادم. چرا آدم تو 29 سالگی با کسی آشنا میشه که نمیشه. سخته.
[پاسخ]
علی پاسخ در تاريخ اسفند ۲ام, ۱۳۹۳ ۹:۲۱ ب.ظ:
آره…این عشق اولم بود یادمه دکتر توی کارگاه شیرازش پرسید به کی فکر میکنه عشق اول یه چیز دیگس ؟ که من و چن نفر دیگه دس بلند کردیم….واقعا عشق اول فراموش کردنش سخته…
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ اسفند ۳ام, ۱۳۹۳ ۹:۲۱ ب.ظ:
متأسفم
منم امروز جواب رد شنیدم
یعنی از طرف خانواده مجبوره که با کسی ازدواج کنه که وضعیت مالی خوبی داره
[پاسخ]
تلختر از بی عشقی اینه که حُسن نیت آدم، سوء تعبیر بشه.
[پاسخ]
ممنون استاد، خیلی زیبا بود
[پاسخ]
زیبا
[پاسخ]
زیبا بود.ادم یادش میاد چه فرصت هایی رو الکی سر هیچ و پوچ از دست داده.و راه بازگشتی هم نداری!!!!!
خوش بحال اونایی که ماندن…….
[پاسخ]
آقای دکتر یه سوال …. ایا لازمه این ابراز عشق همیشه از طرف خانوم باشه یا همسرم باید یادبگیره. گاهی دوست داری تو این روز هدیه بگیری ولییییییییی فقط تو دلت میمونه ….
[پاسخ]
اگه فکر میکن ینمیشه تحت هیچ شرایطی به سوگ یه عشق نشین زندگیت رو جاهای دیگه امتحان کن ….گاه یبودن با یه خاطره صرفا کافی نیست
[پاسخ]
ممنون دکتر، عالی بود، به جانم نشست متن زیباتون
زندگیتون زیبا
[پاسخ]
حالم بد بود و با خوندن این متن بدتر شد.
احساس بغض خیلی بدی میکنم الان.
نداشتن عشق و عاشق نبودن جرم نیست.
عاشق بودن براتون نعمت بزرگی هست شکر.
ولی کاش با داشته هاتون دل افرادی که این عشق رو ندارن اینجوری بی رحمانه نسوزونین.
[پاسخ]
ما هم می خواستیم تو این سن داشته باشیم،نشد. نخواستم! نتونستم! نمیدونم….
[پاسخ]
خیلی وقت پیش، یک روز به این فکر می کردم که یکی باید باشه…. یکی حتما برای من وجود داره. الان یک جایی باید باشه و یک روزی باید پیداش شه!
***
یکی میاد تا مخاطب این شعرها باشه:
یکی پیدا شود که شب، کنارش دیدنی باشد
یکی باید بیاید تا دری به روشنی باشد
یکی باید بیاید تا که شعرم را معنا باشد
یکی باید بیاید تا عروس وا ژه ها باشد
[پاسخ]
دوستان متن هایی سرشار از ذوق و احساس نوشته اند که من جسارت نوشتن رو از دست دادم اما نمیدونم چرا خود بخود دست به قلم (البته تایپ) شدم تا سنگینی این واژه رو رو با یکی تقسیم کنم بعد چندسال. حس عجیبیه… “عشق” چه واژه ی سنگینی… و عاشقی چه واژه ی جسورانه ای
کلمات شما بند بند تنم رو تکون داد. یادآور روزهای شیرین تلخ. حرفی که باید میگفتم اما نگفتم ، نگاهی که هربار دیدگانم اسیر میکرد و حیایی که موقع شناسی سرش نمیشد، قربتی که دوری داشت و غربتی که دوستداشتنی بود… چون او بود
” دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری ! ”
آره، منم دلم گرفته. از خودم. از همون یه ارزن دلیری. چی بود؟!!!! ترس بود؟! احتیاط بود؟! شرم بود؟! یا حیا اما هر چه بود بهم نشون داد که … یه نه بزرگ سر راهم هست
پیش خودم دلیل های جورواجور می آوردم که فلان و بهمان. اما باز هفته بعد روز از نو
شاید. شاید که نه حتما، داستان من داستان تکراری باشه اما برا خودم نبود. تا اون روز هیچ وقت اونجور نبودم.
” بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست. ”
اما عشقی شیرین کامم رو تلخ میکرد… و آخر هم هیچ نماند جز حسرت روزهایی که شاید زیباترین دقایق میشد که در اون روزها رقم بخوره و باز غربت معنای سنگین خود را پیدا کرد. دوری….
تبریک میگم به همه ی اونایی که شیرجه زدند… تبریک میگم به اونایی که قنوتشون سرشار از آمین هایی عاشقانه است … تبریک به اونایی که با صدای بلند عشقشون رو صدا میزنند…
سپاس
[پاسخ]
سلام
ببخشید ولی تو گلوم گیر کرده نمیتونم نگم!
شاید یه نفر یه بیماری خاص داشته باشه که نتونه نه ازدواج کنه نه بچه دار بشه نه عاشق و نه هیچی!
و همه زندگیش رو با چشم بسته داره زندگی میکنه که نه عاشق کسی بشه و نه کسی رو عاشق کنه!
این متن رو که میخونه میسوزه!
همین
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۷:۱۳ ق.ظ:
آدم با بیماری خاص شاید نتونه ازدواج کنه
ولی
عاشقی که میتونه
حتی نابینا هم باشی باز عاشقی میشه کرد
[پاسخ]
مهسا پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۲۸ ق.ظ:
سلام آقای دکتر
منظورتون از عاشقی که اینجا نوشتید چیست؟ برای اینکه چیزی که از متن برمی آید عاشقی بین زن و مرد است.
چون هر چی فکر میکنم عشق بین بنده و خدا یا عشق به فرزند بهانه ای نیست که «باشگاه بریم، قشنگ تر بپوشیم، سوت بزنیم» (در ضمن نابینا که هم میتونه ازدواج کنه و هم بچه دار بشه، عاشقی که صد در صد)
[پاسخ]
یگانه پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۱۵ ب.ظ:
یاس عزیز خیلی هام هستن که بیماری خاصی ندارن .هم میتونن عاشق شن هم ازدواج کنن و هم بچه دارن شن و هم ….
ولی باز هم دچار این نداشتن تلخ هستند .
و در انتظار …
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
[پاسخ]
هیچ چاخانی نمیتونست منو به این اندازه خوشحال کنه!
چاخان نمیکنم، چاخان میخونم ( رفت تو مایه های اون تبلیغه ک بخوربخور بود)
امروز که به خانه توانگری رفته بودم اقای حبیبی با شادمانی مرا سورپرایز کردندو هدیه ای بمن دادند. گفتند یکی از خوانندگان محترم که سبک نوشتاریم را دوست دارد برایم اورده. منم دیگه!!! بعدش یادم اومد اصلا تشکر نکردم. عااااااااشق بهای روی جلد و سال چاپ کتابم.
[پاسخ]
آذربانو پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۹:۱۸ ب.ظ:
خب الان چی گفتم مثلا تشکر کردم؟
دستتون درد نکنه.مرسی واقعا.خیلی ممنونم.متشکرم. خب الان تشکر کردم؟
ای خواننده ی خاموش تو را سپاااا ی سسس!
ااااره خیلی بد بودفیلتر شدین.ولی عوضش خوب شد وبلاگ زدین.میشد کامنت بذاری.فک کنم سایت قبلیتونونمیشد کامنت بذاری.اونموقعها من بیکاربودم دیگه.تو اجتماع بیدادمیکرد.ها؟یا خاب دیدم.
هپی سپیندارولزگان
[پاسخ]
حافظ پاسخ در تاريخ بهمن ۲۷ام, ۱۳۹۳ ۲:۱۹ ق.ظ:
سال چاپ کتاب را مرقوم مر کردید بانو، تا احیانا ما نیز رسوای دو عالم می شدیم
[پاسخ]
دکتر چرا ما واقعا کسی رو نداریم مشکل کجاست
[پاسخ]
نیکا پاسخ در تاريخ اسفند ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱:۱۷ ق.ظ:
همونقدر که ما کسی رو نداریم ، کسی هم ما رو نداره . . .
[پاسخ]
برای باور بودن، جایی شاید، باشه شاید..
برای لمس تن عشق، کسی باید باشه باید
که سر خستگیاتو، به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات، واسه سادگیت بمیره.
[پاسخ]
وقتی تو خیابون راه می رفتی و بی تو مهتاب می خوندی، وقتی براش زمزمه می کردی و عاشقیش رو یادآوری می کردی و سورپرایزت کرد این روز و براش سورپرایز داشتی ولی حالا حتی از خاطره هات فراریه خیلی دردناکه.
گاهی اونقدر که اتفاقات و خاطرات دردناک میکنه یه نبودن و نداشتن رو خود تنهایی به قوه خودش دردآور نیست.
یکی باید باشه که به این راحتی ها نره، بمونه. یکی باشه که نتونه از عشق یک زن بگذره. که یه زن خوب درون فطرتش هست که چجوری یه مرد رو رشد بده.
کاش دنیا ساز دل مارو هم می نواخت
[پاسخ]
زیبا بود و دلنشین….
[پاسخ]
سلام انشالله به زودی پیدا میشه برای اونایی که واقعا می خواهند و حاضرند بهایش را بپردازند.برای خودم هم همینطور.انسان به امید زنده است. این روز برای همه مبارک باد.
[پاسخ]
و اون یک نفر نیست…تا من همیشه با زمزمه ی قطره های باران بگم “سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش/آیا شما ندارید زان بی نشان نشانه؟!)
تا همیشه بگم هر کسی هم بخواد بیاد جای اونو بگیره ( که نمیتونه بگیره)، باید اول بیاد به پای اون برسه…میرسه؟! نمیرسه!
و البته که اون همیشه بود و همیشه حضور داشت! من شیرجه زدن بلد نبودم! من!
و الان باید براش “چرا رفتی” همایون بخونم…
روز عشقه… و برای من توأم با یک تلخی گزنده…مثل همه ی 365 روزهایی که از رفتنش گذشت… 🙁
مثل همه ی روزهای من بعد از اون یک نفر :((((((((((
______________________________________________________
[پاسخ]
سلام.خیلی دلم گرفته بود اومدم اینجا این متن رو خوندم با تک تک کلماتی که خوندم اشک ریختم،کاش هیچوقت قلب ادم برای عشق بی سرانجامی به تپش در نیاد.
[پاسخ]
شهرزاد پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۹:۴۰ ب.ظ:
هزار تا لایک به زهرا جون.
[پاسخ]
نیلوفر پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۹:۰۲ ب.ظ:
این تپش ها هم ارزش داره، بهتر از اینه که اصلا به تپش نیفته
[پاسخ]
دکتر هر سال تو این روز یاد فیلتر شدن سایتتون میوفتم پارسال هم یادآوری کردم و گفتید از اون سال، دکتر جان چن روزی میشه از توهم یه عشق یه طرفه در اومدم و مثل چی همه زندگیم درد میکنه!!! تقصیر خودم هم بود اینقدر که دست دست کردم تا مثلن با دست پر برم سراغش که هفته پیش فهمیدم برا همیشه تموم شده و دست پر یا خالی من هم دیگه فرقی نداره البته اون بنده خدا هم تو 32 سالگیش نمیتونست منتظر من و اوضاع خراب مالیم بشه، نمیدونی چی میکشم از هفته قبل، به جان خودم همون شب خواب شما و اون خانم رو دیدم!!ازتون میخاستم یه چیزی بهش بگید تا نره!!!میبنی دکتر قاط زدم تو این سن 32 سالگیم، جونش رو ندارم دیگه بلند بشم البته میدونم دنیا کلی آدم مثل من دیده، نمیدونم چکار کنم دیگه کمتر یادش کنم، خیلی دوسش داشتم از دوران دانشگاه ولی خداییش آدم با دست خالی به نظرم بهتره عاشق نشه!!
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۷:۱۰ ق.ظ:
آدم یره جلو ، میگه وضع مالیم خرابه نه اینکه هیچ کاری نکنه
بعدی را با نشخوار شکست این یکی نفرستی رو هوا
[پاسخ]
الهام پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۲:۰۶ ب.ظ:
من شیرجه زدم…. من تونستم عشقم رو بهش بگم… به او که لحظه ای قبل در را بست نا امید از من….
به دلم رجوع کردم و پیام دادم که من احساس می کنم به شما علاقمند شدم.
او هم دست و پایش را گم کرده بود و بازگشت. میگفت نمیدانم اینجور مواقع چه میگویند…
من عاشقم… به خودم تبریک میگویم که نترسیدم با وجود اینکه همیشه درارتباطاتم محتاطم حرف دلم را زدم.
چرا مردها می ترسند. من هیچ به عاقبت کارم فکر نکردم.. مرا اعدام که نمیکرد…
[پاسخ]
الهه پاسخ در تاريخ اسفند ۱ام, ۱۳۹۳ ۹:۲۰ ب.ظ:
مردا با ادعای عشق می رن زیر بار یه مسئولیت سنگیییییییییییییییییییییییییین !
البته اگه مرد باشن
پفیوز اگر باشن که باب سوء استفاده باز شده …
[پاسخ]
نداشتنِ تلخ ، شیرین تر از داشتنه
داشتنی که یه روز خوب و ده روز سر چیزای همیشگی بد ….
دلِ دیگه….
یه جاهایی کم میاره جلو منطق و تلخیه این نداشتنو میچشه اونم به بدترین مزه ی ممکن….
کاش بشه قبل شیرجه زدن و از خود بی خود شدنِ احساسه، حواسمون به شناگر بودنه باشه
[پاسخ]
یکی باید باشه
آره باید باشه
آره باشه
خب که چی؟ نیست و من عاشق بچه من که اهل دیار زنانگی هستم و تفکراتم اعتقاداتم اجازه رابطه نمیده انتظار سختیه 🙂 و فعلاً خودم رو با جمله های تو مشکل داری و روان درست درمونی نداری تو هنوز با مرد اول زندگیت مشکل داری و بلد نیستی باهاش ارتباط خوبی برقرار کنی آروم میکنم و میگم من جان بگیر بشین سرجات و فکرای صدمن یه غاز نکن
[پاسخ]
و من که ندارم………..
[پاسخ]
بسیار مواقع هم تلاش می کنم که منو داشته باشه و من هم داشته باشمش ولی نمی دونم چرا نمیشه.
[پاسخ]
متن عالی بود و نداشتن تلخی .گاهی برای داشتن تلاش زیاد می کنم ولی واقعا گاهی نمی شود که نمی شود.
[پاسخ]
من عشقی ندارم.تهی از همه چیز.پوچ.نمیشه.هر کاری می کنم نمیشه
[پاسخ]
ضیاء پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۵۳ ب.ظ:
منم ندارم. اما خیالی نیست 🙂
[پاسخ]
مسعود پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۱۱ ب.ظ:
حالا اونا ک دارن چ گلی ب سر هم زدن
[پاسخ]
محمدعلي پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۵۳ ب.ظ:
گفتنش راحته.نمی دونم.شایدم حق با شماست.خوش به حالتون که راضی هستین
[پاسخ]
باید یکی باشه …
چقدر این متن با حال این روزای من سازگار بود..
ممنون استاد.
[پاسخ]
یکی باید باشه …
[پاسخ]
مثل همیشه عالی بود دکترجان.با بعضی قسمت هاش همزاد پنداری کردم(دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری ! )با اجازه ی شما با ذکر منبع نشرش میدم.
[پاسخ]
دیشب این متنو برای همین حال و هوا نوشتم.
سونات های سهره!
چشمایم را می بندم. سونات ها را گوش می دهم. یک تکه فقدان همچون یخی از میان قلبم فرو می افتد. گاه اشکی می شود و همچون برکه ای درون چشمهایم عکس تمام نداشته هایم را رو می کند. در انعکاسی دهشتناک اما بی تلاطم، و گاه سهره ای خاموش بر بلندای درختی که دلتنگ لانه است. و به ناگاه با سونات های ممتد همچون رودخانه ای خروشان تمام صخره ها را در می نوردد و در آرزوی پیوستن به دریا تا اخرین نفس جانش رویاهایش را مرور می کند.
گاهی از شجاعت چشمهایم را نمی بندم. تمام صحنه های این فقدان را در گذر تمام ثانیه های تنهایی از بر می کنم. کلمات، جمله ها قی می شوند روی کاغذهای ذهنم . ابرها فشرده می شوند و کلام باران می شود روی تمام ناودانهای خانه های شهری که ساخته ام.
فقدان. این کلمه مرموز اما آشنا؛ به درون سهره رخنه می کند و سهره تمام آن را از بر می خواند، آوازی که در سینه من از فقدان با سوناتهای سهره یکی می شود. من همیشه به پرندگان حسادت کرده ام.
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۱:۴۸ ب.ظ:
عمیق بود چقدر نفس بند میاره متنتون:
“گاهی از شجاعت چشمهایم را نمی بندم. تمام صحنه های این فقدان را در گذر تمام ثانیه های تنهایی از بر می کنم.”
[پاسخ]
س پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۵:۲۴ ب.ظ:
عالی بود دوستم و واقعاً با دکتر موافقم عمیق و نفس بند آور
[پاسخ]
یکی باید باشه …
عشق ؛ “نداشتنِ” تلخیست…
[پاسخ]
میثم.ه پاسخ در تاريخ بهمن ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۴:۱۶ ب.ظ:
منظورم این بوده “بی عشقی ، “نداشتنِ” تلخیست.
“
[پاسخ]
چه متن خوبی ولی آقای دکتر از وقتی یکم مطالعم زیاد شده و تو این سمینارها و کلاس های موفقیت یا سبک زندگی شرکت میکنم یکم حس میکنم دیدم عوض شده و اصلا مثل قدیم نیست که راحت تر آدم ها به دلم بشینن یه جورایی دیگه هیچکس نمیشه به دلم 😐 البته شاید این یه حس موفقته ولی جالب نیست اصلا برای من ….
[پاسخ]
دکتر شیری پاسخ در تاريخ بهمن ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۱:۴۹ ب.ظ:
نباید وسواسی بشید و سادگی ادراک زندگی را از دست بدید
[پاسخ]
بسیار زیبا نوشتید دکتر. اتفاقادیشب داشتم نوشته “مگر این چند روز دریابی” رو که واسه پایان سال نوشته بودید و پرینت گرفتم که همیشه دم دستم باشه ، برای چندمین بار میخوندم و لذت میبردم. کاش امسال هم یکی از این دست نوشته های تاثیرگذارتون واسه پایان سال بنویسید.
فقط نمیدونم چرا اینجور متنای زیباتونو میخونم اشک از چشام جاری میشه…….
[پاسخ]
ای کاش شکستن دل دکمه برگشت داشت . اون وقت اونیکه عاشقش بودی ولی دلتو شکستو ببخشی و دوباره خاطرات برات زنده بشن ولی حیف که ای کاش گفتنامون فقط در حد کلمه باقی میمونن. ای کاش …
[پاسخ]