شهوت معنا – درس نوشته سفر زندگی

image_pdfimage_print

این مهم است که آدم “شهوت معنا و خودکاوی ” را در خودش کنترل کند و از “معنا” ، به آنچه لازم دارد بسنده کند.
خیلی وقت ها، ممکن است آدمی در سفرزندگیش به “معناگرایی و معنویت” بپردازد تا ” نبود عشق های بزرگتر و یا شاید زمینی تر در زندگی اش” را نبیند.. بعضی انس های ما با عادات و آدم های اطراف ما باید از بین برود تا رشدی حاصل شود. مانند انسان متاهلی که بعد از شروع تاهل خیلی از دوستی های مجردی اش تموم میشه.
گاهی لازم است دوستی هایی بلند مدت که عمرشون تموم شده ، تموم بشن تا سفرهایی تازه آغاز بشه . ازدواج هم همین است.
رشد بدون بی رحمی امکان ندارد. این بی رحمی اول در حق خودتان است همین تصمیم گیری های سخت است که باعث رشد می شود. بی رحمی درست، بی رحمی است که به همکار همیشه گرفتاری که کارهایش را بر دوش تو می اندازد، “نه “بگوییم ؛ یا بی رحمی استادی که دانشجوی دم طلاقش را با شش جلسه غیبت، درک می کند ولی حذف می کند، چون شاید برای آن دانشجوی در شرایط طلاق، فوق لیسانس قدم به جا و مناسبی نیست. شاید یک قدم درست برایش این باشد که مرخصی ترمی بگیرد.

—————————————————————

 دوره سفر زندگی ( سفر زن- سفر مرد) بدون پیش نیاز از ۵ شنبه ۱۶ مرداد

32 دیدگاه در “شهوت معنا – درس نوشته سفر زندگی

  1. استاد گرانقدرم

    من مدتیه که خیلی راحت بغض می کنم البته نه از ناراحتی بلکه از دیدن” خوشحالی و موفقیت دیگران” یا خبرهای خوشی که می شنوم (مثلا وقتی کسی تو مراسمی جایزه ای می گیره). من از تفکرات و رفتارهای زیبا هم حتی گریه ام می گیره (مثل داستان یک از خود گذشتگی و از این قبیل) (بعضی روزا بارها). خلاصه با هر تلاشیه جلوی خودم رو می گیرم ولی بغض صدام رو عوض می کنه و نم اشک هم چشمهامو خیس می کنه و این منظره یه جاهایی باعث می شه حس کنم تصورات دیگه ای به اطرافیانم دست میده گاهی از نگاهاشون حدس می زنم که انگار تصور نمی کردند که این موضوعات برام اینقدر باورنکردنی باشه / پارسال توی یه دعای بعد از یوگاهم تا شاید 1 ساعت گریه ام بند نمیومد اما بعدش آسوده بودم.
    نمی دونم اما انگار واقعا هم من نازک شدم … نازکتر از اونچه به نظر می رسم… و بودم/ این جور خبرها قبلا منو امیدوار می کرد و مشابه اون شادیها و پیروزیها رو هم خودم تجربه می کردم: مثل موفقیت های تحصیلی و اجتماعیم، پایبندیهام به عقایدم تحت هر شرایطی (بله حتی دو بار هم-اتاقیهای خوابگاهم از دیدن بعضی رفتارام گریه شون گرفت و گفتن تو در حد عجیبی خوبی.)
    ((((آقای دکتر شیری عزیز من دارم همین الان که می نویسم به اینها پی می برم ولی دوست دارم با شما و خوانندگانتون در میون بگذارم چون احساس می کنم داره همین الان یه درمان، یه بینش، در من اتفاق می افته …)
    این خوبیهایی که الان یادم میاد هم-خوابگاهیام از دیدنشون گریه شون گرفت همون چیزهایی بود که چندان نداشتند و البته خودشون گفتند.
    و حالا من فکر می کنم من هم که از دیدن یا شنیدن موفقیت دیگران اشک می ریزم و به وجد میام به خاطر اینه که جنبه پر احساس درونم که زمانی پر شور من رو به حرکت در می اورد، حالا با دیدن هر موفقیت و افتخاری به شدت حس نوستالژی پیدا می کنه، بهانه می گیره و من هم انگار جوابی براش ندارم و این بغضهای من از شوق خودم به رسیدن به خودِ اصیلیِ منه. اگه الان من در حال و هوای مشابه اون پیروزیها و افتخارات مادی و معنوی بودم از دیدن تحقق آرزوها حس دلگرمی می کردم و امیدم تقویت میشد نه این شعف شدید، نه این خروشی که میاد منو فرا می گیره. (البته من در معمولا خیلی بیشتر شنونده ام و مخاطبی برای در میون گذاشتن احساس و فکرم ندارم، شاید به این دلیل هم هیجانم انباشته می شه و با یه جرقه از بیرون شعله می گیره)
    از طرفیی هم، اواخر درسم در دوران ارشد خسته شدم (و دقیقا آتنای وجودم دستاوردهاش رو در برابر جامعه ای که اطرافم بود و مدام به من می گفت “آفرودیت تو کو؟”، “به داد هرا برس!” گذاشت و رفت. من هم در چنان وضع مستأصلی، دست کشیدم از زندگی اجتماعی پر جنب و جوشم و در واقع از بخش بزرگی از خودم هم دست کشیدم. و البته جنبهء معنویت-گرای من (یا هستیای ام یا انرژی مدونا) خوشبختانه باعث شد، در آیینه ء آفرودیت به تماشای چیزهایی بیشتر از ظاهر بنشینم. اما این خیلی زمان برد..خیلی… ، و تا همین حالا هم. و بدون این فاصله گرفتن هم فکر نمی کنم اتفاق خوبی می افتاد. این فاصله گرفتن باعث می شه اولویتها خوب معلوم بشن، متمایز بشن.
    این فاصله، این خاموش بودن درست یه بی رحمی کارامد بوده!
    شاید اینجاش مثل ماجرای سایکی باشه که در بخش دیگری فرموده اید. خودم این دوران رو یک مرحله “ریشه زدن” می دونم و با وجود دست کشیدن از بعضی چیزها، جنبه های زیبای دیگری از زندگی رو تجربه کردم. (خودم هم خیلی فکرش را نمی کردم اما حالا خیاطی و آشپزی و … هم جزو لذتهای من هستند و اصلا کم از دانشگاه ندارن.)
    اما این بغضهای من… می دونستم حتما پیام بزرگی دارند اما تا الان زبانشون رو نمی فهمیدم. حالا که دقت می کنم می بینم از چند روز پیش (شاید نزدیک 1 ماه پیش) که روحیه آتناییم رو دارم کم کم حس می کنم، شدت ببغضا هم تغییر کرده. البته اینبار آتنا با بینشی عمیقتر از قبل(خیلی یه بعدی تو درس بودم)
    جالبه همین اقدام امشبم برای در میان گذاشتن این موضوع با شما خودش مصداق همین تجربه ء بی رحم شدن با خود بود که ذکر فرموده اید.
    واقعا من این مسأله بغضم را نه مثل یک راز بلکه مثل یک تکه جواهر پیش خودم پنهان کرده بودم اما دیگه احساس کردم داره از قیمت میفته و می پوسه. دیگه باری شده بر دوشم. دیگه من دارم مصرفش می شم.
    / دیشب خواب دیدم با ارفاق تو یه امتحان-انگار فیزیک- بیست گرفتم. این حس رو خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم. (امیدوارم مشمول ارفاق شما هم بشم و این اطناب و کم و کاستهای احتمالی ام رو ببخشایید)
    آقای دکتر خیلی طولانی نوشتم ببخشید
    واقعا این فضای سایت شما و ویژگیهای شماست که این امنیت خاطر رو ایجاد می کنه من افکارم رو بی درنگ و لحظه ای نوشتم و البته من واقعا همینجا این بینش رو به مسأله ام پیدا کردم و تا قبل از این یک معما بود. سپاسگذاری این چنین چیزی از دست من به تنهایی برنمیاد. از خداوند می خوام شما و خوانواده تون رو همواره در لطف و نور و سلامتی نگه داره. و دانش و دانایی شما روزافزون و همچنان پربرکت باد

    آقای دکتر شیری گرانقدر، توصیه های شما را قدردانم. اگر نکته ای باید در این باره بدانم خواهش می کنم بفرمایید.
    سپاس سپاس سپاس

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ مرداد ۱۳ام, ۱۳۹۳ ۸:۴۰ ق.ظ:

    چه مرور جالبی داشتید روی همه گذار درونی تون

    [پاسخ]

    فروغ پاسخ در تاريخ مرداد ۱۳ام, ۱۳۹۳ ۱:۱۳ ب.ظ:

    ممنونم از لطفتون، آقای دکتر

    [پاسخ]

  2. حالا من به کل متن کاری ندارم ولی به این مثالِ که زدید
    بعضی انس های ما با عادات و آدم های اطراف ما باید از بین برود تا رشدی حاصل شود. مانند انسان متاهلی که بعد از شروع تاهل خیلی از دوستی های مجردی اش تموم میشه.
    منو یاد یکی از دوستام انداخت همیشه بمن میگفت تو دوست تا اخر عمر منی! و معلوم شد اخر عمرش شب عروسیش بود!!!! بی وفاترین دوست من بود. من مجردم دوست زیاد دارم متاهل شدن بعضیاشون ولی رابطه امون تموم نشده حتی بهتر از قبل ادامه داره و فکر نمیکنم دوستای دوران مجردی جلوی رشد دوستای متاهلشونو بگیرن. و این مثالِ واسم عجیب بود. چون همیشه اینجور ادمارو مثل بی وفا ترین دوستم صفتهایی رو بهشون میدم مثلا میگم ببین چقد شوهری بود همه رو فروخت بهش دیگه فقط یه شوهر میشناسه تو دنیا و …….. ابدا اینطوری فکر نمیکردم درموردشون که انس با ادمهای اطرافشون از بین برود تا رشدی حاصل شود!!! و برام قابل هضم نیست. لذا تا اطلاع ثانوی هم اینگونه فکر نمیکنم!

    [پاسخ]

  3. دکتر جان ممنون که پاسخم رو دادید. ممنونم میشم اگه در چند کلمه بگید که با آدم های بی مسئولیت چطوری باید برخورد کرد نمونه ش این برادر من. میخوام بفرستمش پیش مشاور برای این مشکلش… ولی مشکلش رو قبول نداره که نداره

    [پاسخ]

  4. یعنی آقای دکتر من با خواهر ۱۹ سالم که حالا بعد از فوت مادر به من وابسته تر شده چه کنم?من متاهلم و او مجرد نمیتوانم همه وقتم را بریش بگذارم!!!حتی در زمان حیات مادر به من وابسته بود حالا که دیگر هیچ!!!!!!!!همه میگویند کم کم رهایش کن به حال خودش اما نگرانشم!امید دارم با شروع ترم جدید دانشگاه سرگرم شود اما نگران تنهایی اش هستم!!!!آیا قطع این وابستگی ها لطمه ای به او نمیزند چه برسد که باعث رشدش هم شود!!!!!با توجه به اینکه احساس میکنم چند ماهیست در پی بیماری مادر علایم افسردگی را دارد پیش روانپزشک ببریمش یا روانشناس!!!!!البته اگه بیاد!!!!!ممنون میشم اگه بهم پزشک یا روان شناس معرفی کنید!!!توی بد شرایطی هستم!!!!غم خودمو فراموش کردم!!!!
    ==================
    بگذارید بزرگ بشه…این جدال اصلی ماست با بخشهای آواری زندگی تون

    [پاسخ]

  5. یاد فیلم “the holiday” افتادم؛ مخصوصا با کامنت “سارا” که کار دوستش رو انجام میداد درست مثل “کیت وینسلت” که روز نامه نگار بود و عاشق دوستش و حتی وقتی دوستش ازدواج کرد کار اون رو انجام میداد و بقیه نقشها که بعد از کلی باج دادنهای عاطفی و یا شخصیتی همین بیرحمی رو به خرج دادن و خودشون رو آزاد کردن
    ابن فیلم فوق العاده زیبا و آموزنده اس ؛ پیشنهاد میکنم حتما ببینید

    [پاسخ]

  6. راستش آقای دکتر من همیشه تو اینجور مواقع ، مثلا دانشجویی که میاد میگه مشکل دارم و حذفم نکن و فلان مسئله رو داشتم و….خیلی رو حذف کردن یا نکردن حساسیت نشون نمی دم، به خصوص اگه تعداد غیبت خیلی زیاد نباشه، مثلا 5 تا 6 جلسه..اما تاکید میکنم که من اینجا یه فرصت به شما میدم اما به هیچ عنوان هیچ گونه ارفاق و …در برگه ی شما لحاظ نمیشه و شاید به نفعت باشه درست رو حذف کنی تا اینکه نمره ی پایینی بگیری و یا بیفتی، و خیلی دوستانه در آخر بهش میگم که من صمیمانه ازت میخوام که حالا این فرصت رو که بهت دادم ازش نهایت استفاده رو ببر، حتما خیلی خیلی خوب امتحانت رو بخون… و جالبه که تا حالا معمولا دو اتفاق افتاده یا اون دانشجو خودش روز امتحان نیومده و درسش خود بخود حذف شده، یا اینکه واقعا امتحان خوبی داده و حتی نمره ی بسیار خوبی هم گرفته، تازه اگر هم بیاد امتحان ضعیفیی بده، خوب نمره ش کم میشه، اشکال خیلی خاصی پیش نمیاد … حداقلش اینه که یه فرصتی به دانشجو داده میشه و از لحاظ روانی احساس میکنم بار مثبت این کار بیشتره، یعنی همین که شما به دانشجویی که کاملا نا امید هست یه فرصت دوباره میدید، انگار یه جوانه ای تو دلش زده میشه و بهتر و بیشتر برای امتحانش تلاش می کنه…
    ==============
    خیلی تجربه خوبیه آذر خانم

    [پاسخ]

  7. ” این مهم است که آدم “شهوت معنا و خودکاوی ” را در خودش کنترل کند و از “معنا” ، به آنچه لازم دارد بسنده کند.”
    طلاست این جمله…

    [پاسخ]

  8. دکتر جان این بی رحمی میتونه شامل انجام ندادن لطف های هر از گاهی هم باشه؟
    مثلا کسی که مدام با ماشین تصادف می کنه ، هی هم بهش میگی بابا فلانی زمین لغزنده س بیرون نرو … باز میره و ماشین رو میکوبه به یه جایی… برای بار چندم این سناریو تکرار میشه و هر بار بعد از تصادفش میخواد که بهش کمک مالی هم بکنی و واضح هم میگه که سرزنشم نکن! مواخذه م نکن! حالا پیش اومده دیگه.
    از یه طرف این آدم انقد نزدیکه (اعضای خانواده ) که نمیشه کمک نکنی از یه طرفم کمک کردن باعث میشه هم حرصم بگیره که هم به حرفم گوش نکرده رفته دوباره عاقبتش رو دیده بازم داره میگه مواخذه م نکن تقصیر من نبوده اون یکی ماشین تقصیر داشته !
    از یه طرفم نکنه من انقدر (یا ما در خانواده انقدر)، سرزنش کردیم و زیاد مراقب بودیم و نگرانی بیجا داشتیم که این آدم اینطوری شده ….
    نظر شما چیه؟ رفتار صحیح من چیه؟ نصیحت قبل از وقوع حادثه؟ سرزنش بعدش؟ کمک مالی ش؟

    ممنون
    ================
    اون بی مسووولیتیه مهسا

    [پاسخ]

  9. سلام اقای دکتر اول از همه سپاس به موضوعاتی میپردازید که واقعا مشکلات این روزای ماست ممنونم کم کم دارم با شما میفهمم که زندگی درست به چی میگن اقای دکتر اگر من یکی از این بی رحمی های درست رو توی زندگی پیاده کنم تا مدتها عذاب وجدان منو میکشه با وجود اینکه میدونم حق با من بوده اما اینقدر خودخوری میکنم که حد نداره تازه خیلی وقتها به خاطر همین احساسات بیش از حد به موقع نمیتونم کار درست رو انجام بدم با سایت شما و اموزش های شما تازه دارم با صورت مساله های زندگیم اشنا میشم اما حلشون کار اسونی نیست اقای دکتر هر پست جدید شما مفهوم تازه ای رو برای من باز میکنه اما اینکه چه جوری باید بهشون برسم و توی زندگی اجراش کنم برام همچنان یه چالشه بزرگه ؟ ممنونم که تلاش میکنید تا بهمون یاد بدید که چطور بهتر زندگی کنیم سپاس استاد

    [پاسخ]

  10. موافقم با نظر عبدالمجیدخان، مفصلا به خال زدین. اینکه میدونین چه مستی به آدم دست میده از آگاهی و دانشی که بهش میدین و بعدش نمیذارین تو خماریش بمونه و میکشنیش بیرون که خب حالا برو زندگیتو بکن ولی نه مثل قبل، این خیلی خوبه. خیلی خوبه. اصلا عالیه.

    [پاسخ]

  11. یاد خودم افتادم که به خاطر موفقیت همسرم، برای گذران زندگی مشغول کار سختی هستم که بهش علاقه ندارم. امیدوارم همسرم موفق بشه و من پشیمان نشم که چرا بیرحمی درست را اعمال نکردم و بار زندگی را به دوش کشیدم.

    [پاسخ]

  12. سلام دکتر وقت این بی رحمی کیه؟ مثلن من به پسر مورد علاقه ام قول دادم پروپزالشو بنویسم، حالا هم نوشتم، اما سرد شده!!! انگار نه انگار رابطه ای هست!!! هفته ای یه بار به اس مسی زنگی چیزی میزنه همین!! الان پروپزالش دست منه، باید وقتی میرم دانشگاه بدم استاد راهنماش امضا کنم و بدم پژوهش، با این کم محلی هاش دلم نمیخاد براش کاری کنم، اما الان اگه بگم نه ممکنه فکرای دیگه ای بکنم، نمیدونم زمان و نحوه ی بی رحمی چه طوریه؟؟
    ==================
    تو داری باج میدی، خیلی زیاد سارا جان
    من مطمئنم اون اقا به تو تایید نخواهد داد تا همه سرویسها را بدهی
    راهش اینه بدون توضیح خاص، کارهاش را به خودش بسپری…تو موظف نیستی به عنوان یک دوست این نقشها خیلی اضافی است

    [پاسخ]

    سارا پاسخ در تاريخ بهمن ۱۶ام, ۱۳۹۲ ۱۱:۱۱ ق.ظ:

    حتی نمیدونم این رابطه رو ادامه بدم یا نه دوسش دارم سخته دل کندن اما میدونم اخلاقش و بی تفاوتیش اذیتم میکنه

    [پاسخ]

    فائزه پاسخ در تاريخ مرداد ۱۲ام, ۱۳۹۳ ۹:۳۹ ق.ظ:

    سلام ساراجان! منم دقیقا نه یک بار بلکه چندبار این کار را کردم. نتیجه اش اصلا جالب نیست. بهتره همین الان متوقفش کنی. و با بی رحمی به او به خودت لطف بزرگی انجام بدی. این دوست داشتن نیست…

    [پاسخ]

  13. سلام استاد؛
    یک سوال؛ چه طور می تونم مطمئن بشوم که یک دوستی عمرش به سر رسیده؟ و برای تمام کردنش عمل کنم؟
    این روز ها شدم مثل یک آدم اسکیزوفرنی ای! مدام در خودم شواهد و قرائن را ناخودآگاه به یاد میاورم؛ و مدام در خودم این را زمزمه میکنم که نکند ماندنم در این رابطه؛ از سر ضعف و ناتوانی باشد؛ ناتوانی برای تمام کردن دوستی (به شکل فعلی)
    ممنونم استاد
    راستی استاد خیلی خیلی دوست دارم در این دوره ی آخر سالی شرکت کنم؛ اما …
    استاد دوره ی فروردین ارتباط موثر؛ افزایش قیمت خواهد داشت؟
    با تشکر مجدد

    [پاسخ]

  14. چند ماه اعتماد به نفس ام رو از دست دادم، نمیدونم چی درست چی غلط. دارم از این که عالی نیستم زجر می کشم، هر کاری که میخوام انجام بدم به هزار جنبه اش فکر می کنم و دائما میخوام بهترین باشم و نمی تونم، وقتی بعضی هارو میبینم که سرشون به تنشون نمی ارزه ولی چنان اعتماد به نفسی دارن که بیا وببین بیشترر از خودم بدم میاد، موقع انجام کار حتما باید کل اطلاعات مغزم رو مرور کنم و بهترین بهترین هارو انتخاب کنم و جالب که اکثر اوقات هم موفق نمیشم، از طرفی باعث شده جاهایی که باید سریع واکنش نشون بدم گند بزنم. به خصوص در مورد مهارت های ارتباطی و کلامی با دیگران، برای گفتن یه جمله ساده همزمان 100 تا پارامتر رو بررسی میکنم(تن سدا، ارتباط چشمی، توجه به زبان بدن طرف و…). دیگه کلافه شدم، از خودم بدم میاد.
    در جریان کمبود وقتتون هستم، ولی خواهش می کنم راهنمایی ام کنید
    =================
    اینقدر اشتغال ذهنی و وسواس یعنی مغزتون هنگ کنه
    وسوسه کمال گرایی و زیر کنترل داشتن همه چیز شما را به سمت OCPD یا اختلال شخصیت وسواسی اجباری پیش میبرد

    [پاسخ]

  15. سلام به شما دکتر عزیز
    این پست تان من را یاد ماجرایی انداخت . حدود دو سال پیش دانشجویی داشتم که یه خط در میون میومد سر کلاس و در کلاس هم کار نمیکرد خلاصه همون چند جلسه حضور ایشون فیزیکی بود صرفا ، من ایشون رو و بقیه دانشجویان مشابه رو حذف کردم و هیچ سفارش و … هم نپذیرفتم و محکم سر حرفم بودم ، تا اینکه خانمی به عنوان خاله دانشجوی مذکور با من تماس گرفت و از مشکلاتش گفت که فرزند طلاق است و در جنگ و جدل پدر و مادر در منزل خاله مأوی گرفته و … در آخر گفت که به دستش دقت کردید که رگش رو به قصد خودکشی زده و … راستش اون موقع آقای دکتر ترسیدم ترسیدم که این کار من باعث بشه دختره کار احمقانه ای انجام بده و این شد که درس رو حذف نکردم، در حالی که این کارم بی سابقه بوده تا حدی که به بی رحمی مذکور ! در دانشگاه مشهورم ، الان این پست رو خوندم نمیدونم اون موقع باید بی رحم میشدم ؟ اگر بی رحمی من باعث اتفاق غیر قابل جبران برای کسی بشه چی ؟ یا اصلا شاید فریب خورم و مشکلی در میان نبوده ، آقای دکتر تو موارد مشابه این باید چه کار کرد ؟
    ==================
    نمیتونم نظر بدهم زیرا خیلی اطلاعات بیشتری هم هست که ندارم
    ولی به نظرم دانشجو اگر بخواهد باجگیری کند نباید زیر بار رفت

    [پاسخ]

  16. هزار تا like به این پست. هرچی می خونمش سیر نمیشم…
    “رشد بدون بی رحمی امکان ندارد. این بی رحمی اول در حق خودتان است همین تصمیم گیری های سخت است که باعث رشد می شود.”
    فقط یه دنیا حرف پشت همین یه خطه.
    مرسی که هستی دکتر شیری عزیز.

    [پاسخ]

  17. دکتر شیری عزیزم سلام
    دیروز وقتی پست “سی سالگی مادرت” را خواندم بی اختیار گریستم
    همانجا پشت میز کارم به آرامی و به سختی گریستم …
    با خود فکر کردم که سالها زخم های دیگران را حمل کرده ام لمس کرده ام
    شما چقدر دل آگاهی دارید
    مطالب سایت گویی از دنیای زیرین برای آگاهی بچه ها بر صفحه جاری میشوند
    و چه به موقع و چه تکان دهنده! به خوبی حق مطلب را ادا میکنند
    آن پست برایم کاملا هشدار دهنده و آگاهی بخش بود
    اما این پست “شهوت معنا” برایم تداعی “همزمانی” بود در جهانی که هوشمند است
    این اواخر دقیقا بخاطر همین ادراک عمیق درونی بود که تصمیمی بزرگ گرفتم
    و یک قطع تعلق و یک تصمیم سخت را عملی کردم …
    میدانم که باید سفرهایی را در زندگیم شروع کنم …
    و میدانم که بایستی برای متعادل بودن و متعادل زندگی کردن از دانش شما بهره مند شوم
    چرا که به راستی در این “شهوت معنا” اسیر میشوم و گاه به مدت زمانی طولانی
    مسائل مهم زندگی خودم را فراموش میکنم
    هیچ راه دیگری برایم نبود , باید که توقف میکردم
    به قول مهندس شعبانعلی “توقف اضطراری” بود
    و به قول ایشان “گاهی باید ایستاد و مسیر و جهت را مروری دوباره کرد”
    ضمنا ارائه این کلاس در روزهای جمعه و فرصت و میل و علاقه من برای شرکت در این دوره
    واقعا یک همزمانی بود در روزهایی که باید برای سفر زندگیم بر تصمیم بزرگ خویش ایستادگی میکردم
    استاد عزیزم ممنونم بابت همه راهنمایی ها و آگاهی بخشی هایتان

    [پاسخ]

  18. راستی آقای دکتر می خواستم بگم یه مشکلی در خوندن حرف اول در جمله ها هست. حرف اول اولین کلمه جمله نشون داده نمی شه به خصوص در کامنتها.

    [پاسخ]

  19. سلام بر دکتر شیری عزیز
    با خوندن نوشته شما ارامش گرفتم. گاهی وقتها سخته این بی رحمیهای استادی. اما تجربه کم من نشون داده وقتی یکی با 8 میفته یا با میان ترم 1 از 5 می خواد پاس کنه و امیدی به نمره دادن استاد نداره خیلی تلاش می کنه و موفق می شه. داشتم دانشجویی که ترم بعد 17 شده یا پایان ترم 11 از 13 گرفته. اما زمان این بی رحمیها ته دلم غوغاست. حتی ناراحتیش رو با خودم حمل می کنم تا یه مدتی.
    شاد و سلامت و موفق باشید.

    [پاسخ]

  20. سلام بر دکتر شیری عزیز
    پست بسیار دلنشینی بود برام. حمل بر بی ادبی نشه می خوام بگم دم شما گرم . یعنی انگار کارتونه که درست بزنین تو خال . همون جایی که سخت خود آدم می تونه بهش نگا کنه. دکتر چی کار می کنی با جان آدما؟ واقعا آدم رو همون طوری که به عمق معنا می برید بعد یه مرتبه از آدم می خواید که بیاد بیرون و کمی بیرون رو نگا کنه . و این یعنی هنر. این یعنی اینکه این سینه حرف برا گفتن داره. حرف دلی.

    این لینک یه آهنگ بی کلام هست دو نوازی پیانو و سه تار امیر حسین سام که به شما تقدیم می کنم باشد برای کمی سپاس.
    http://ava.shahrmajazi.com/music-22503.xhtml
    ====================
    خدا به سینه من و تو فراخی بدهد مرد

    [پاسخ]

  21. “بی رحمی درست”این دو کلمه چقدر بار معنایی داره…استادعزیز، مثل همیشه ساده و عمیق به موضات اشاره می کنید،آدم حقیقتا حض می بره …خسته نباشید.

    [پاسخ]

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.