مجردی اعصاب خورد کن

image_pdfimage_print

من ۳۴ سالمه
فرصتهامو از دست دادم
چون به ما یاد دادن
همیشه با حجب و حیا باشیم
سر به زیر و بدون ارتباطات ممنوعه
این وضع منه
مجرد موندم

——————————————————————

حجب و حیا لزوما به معنی بره بودن نیست، بنا نبوده برای آشنا شدن با یک نفر کارهای عجیب غریب بکنید ولی کلا موافقم که نسل ۵۵-۶۰ خیلی فشارهای افراطی  را تحمل کرد هم از خانواده هم از جامعه
الغرض الان رفتار ۴۴ ساله ها را نشون نده که انگاری دست خالی خالیه، درسته سخت تره ازدواجت ولی کلی ازدواج خوب این سنی داریم ( مثل ازدواج خانم تهمینه میلانی در همین سن در دهه ۷۰) نباید تسلیم بشی و از طریق دوستان متاهلت با مردان خوب مجرد آشنایی پیدا کنی واسه شناخت سریع و بعدش به لطف خدا رسمی کردن و ازدواج

81 دیدگاه در “مجردی اعصاب خورد کن

  1. من ۱۱ سال از شما بزرگتر هستم و روحیاتم مشابه شما الان با مدرک ارشد هیئت علمی ام و ۶ سال سابقه کار دارم هنوز که هنوزه فکر میکنن من بجای غذا و خواب هم درس میخورم و میخوابم کلا هر چی هم میگم از درس بدم میاد نمیدونم فکر میکنن هیچی جز درس برام مهم نیست. فکر میکنم خواستگارام هم همینو در من میبینن من هم دوست دارم زندگی و عشقو به خدا

    [پاسخ]

  2. سلام به همه هیچوقت نمیفهمیدم مجردا چه حالی دارن سنم که پایینتر بود کلی فکر و خیال توسرم بود میرم درس میخونم به شغلی که میخوام میرسم به هر کسی جواب مثبت نمیدم خیلی از خواستگارامو البته نه خودم خانوادم رد کردن الان من پشیمونم که یبارم نگفتم بذارین خودم تصمیم بگیرم متاسفانه همون خانواده که هیچوقت به من اجازه تصمیم گرفتن ندادن بارفتارشون میفهمم که اضافیم و احساس پوچی میکنم نگران اینده و زندگیم هستم قبلا رفتار خونوادم یجور دیگه بود الان یجور دیگه شده خسته شدم دوس دارم مستقل زندگی کنم چه مجرد چه متاهل اما خونوادم با مستقل زندگی کردن یه دختر مجرد کاملا مخالفن من اگه روزی ازدواج هم بکنم فقط واسه اینه که از گیرای الکیشون راحت شم وگرنه اصلا ببخشید اینو میگم از مرداخوشم نمیاد و حس میکنم هیچوقت نمیشه یکی بامن زندگی کنه که بامن صادق باشه و ادم خوبی باشه موندم چیکارکنم خسته شدم یوقتایی با خودم میگم ازین به بعد هر کی بیاد حتی اگه بیسوادم باشه ازدواج میکنم فقط از دست خانوادم و گیر دادن داداشم که همش تو بیرون رفتنام دخالت میکنه راحت شم بخدا حق من اینجورزندگی کردن با اینهمه استرس نبس هیچوقت از مردا خوشم نیومده که بخوام دوست پسر داشته باشم اما داداشم اونقدر بهم گیر میده و گوشیمو الکی چک میکنه که حس استقلال اندکی رو هم که قبلا داشتم از دست دادم کلافه شدم اخه کاش یه ریگی به کفشم بود من تا الان پاک زندگی کردم اما انگار خدا منو فراموش کرده

    [پاسخ]

  3. سلام مجردم، احساس ترحم بقیه و بی محلی به جرم مجرد بودن آزارم میده خواهشا راهنمایی کنید طوری ک دارم افسرده میشم به خاطر فقیر بودن به خاطر مجرد بودن توسط اقوام و خانواده تحقیر میشم

    [پاسخ]

  4. ازدواج فقط روابط اجتماعی و ارتباط دختر و پسر را لازم ندارد. به نظر من مهمتر از همه اینها ازدواج باید از طرف خداوند روزی ما شده باشد مثل روزی شدن آب و غذا و هوا و خانه و ماشین و ثروت و …

    [پاسخ]

  5. اگه پسرها و مردها آدم بودند هر کى یکى رو انتخاب میکرد و پاش واى میستاد و با خوبى و بدى ها زندگى میکرد خوب بود ولى اینا یه زن میخوان با قیافه با پول با همه چى تمام ،آخرشم گند بزنند و برن ، مردها به درد نخور شدند و افکار غیره تو ذهنشونه ، یه بار م که ضربه خوردى دیگه تن به کسى نمیدى ، خلاصه اگه بد نباشى میخورنت ولى اگه تو زندگى بد باشى که میشه جنگ و فایده اى نداره ، گور پدر حرف مردم آدم هر جور میتونه باید زندگى کنه

    [پاسخ]

  6. والا الان پسرا به قدری گرررررررررررررررررگ شدن که دوری کردن از رابطه های ممنوعه چندان هم راهکار بدی نیست !!!
    یه نسل قبل تر از خودمون رو ( 68 ای هستم ) حسم اینه انقدری قالتاق نبودن اما ببو بودن و بچه ننه !
    نسلی که به این خانوم 34 ساله بخوره هم …. پسراش هم مثل دختراش ! این حجب و حیا و پاکی بیش از حد خفففه کرده بود !
    تا 5-6 سال پیشم دیدم به آشنایی و عشق و عاشقیای اینجوری مثبت بود و می دیدم به ازدواج رسیدناشونو و با هم خوشبخت بودناشونو ! نسل 50 از این ساده ترین ارتباطا محروم بودن !
    اما الان طوری شده که به قول مشاورم هر پسری میاد می گه سلام ، سکس می خواد! مگه خلافش ثابت بشه !!!
    به شخصه اولا نجابت رو می پسندم و صحیح می دونم چون منفعتشو تو زندگی هر کی اینجوری بوده دیدم . کار به اجر اخرویش ندارم !
    ثانیا دارم فکر می کنم دیگه رو هیچ اشنایی حساب باز نکنم منی که اهل رابطه آزاد و … نیستم ! کسی که دنبال ازدواجه و بازی در نمیاره واقعا متفاوت برخورد می کنه …. تو این اوضاع شیر تو شیر پسری که پا کار ازدواجه رسمی و مودب میاد جلو . حسم اینه
    اشتباه می کنم !؟

    [پاسخ]

  7. سلام اقای دکتر ،4 ماه پیش کسی که قرار بود باهاش ازدواج کنم رابطشو باهام قطع کرد درحالیکه حتی تاریخ عروسی هم مشخص شده بود فقط به دلیل اینکه خواهر ایشون مخالف بود تا قبلش میگفت از انتخابش مطمئنه ولی یه دفه به یه ادم دیگه تبدیل شد و این اقا رابطمونو با بی احترامی خیلی زیادی قطع کرد الان با اینکه 4 ماه گذشته خاطرات خوب و بدی که از این اقا دارم خیلی ازارم میده گاهی اوقات ارزو میکنم هنوز کنارم بود گاهی اوقات از شدت عصبانیت دیوونه میشم لطفا در مورد کنار اومدن با این شرایط راهنماییم کنید

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ آبان ۲۲ام, ۱۳۹۳ ۱:۳۴ ب.ظ:

    porsesh.doctorshiri.com

    [پاسخ]

  8. سلام . من کامنت ها رو خوندم. و به این نتیجه رسیدم که همین الان باید برم و دست و پای والدینم رو ببوسم . من 43 سالمه و مجردم. خداییش پدر و مادرم هیچ وقت باعث عذاب و ناراحتیم تو این مورد نشدن. و سیگنال و انرژی منفی بهم ندادن. وقتی که من دلم میگیره و ناراحت میشم مادرم همیشه دلداریم میده و میگه حتما صلاحی در کار بوده. خدا بنده هاشو تنها نمی گذاره.(از نظر ایمان و اعتقادی خیلی قویه). درسته که آرزوی هر پدر و مادری ازدواج فرزندانشونه. ولی ازدواج موفق و درست. وصلتی که بخواد به شکست منتج بشه همون بهتر که نشه. به هر حال من ناامید نیستم. حتی در دهه چهارم زندگیم. تو این دنیا هیچی دلیل هیچی نیست. (گر خدا خواهد). برای همتون دعا می کنم . شما هم همینطور. شاد باشید و برقرار

    [پاسخ]

  9. به مرگ فکر کنید!!!! میدونید من(28 ساله، مجرد) وقتی از یاد این همه تنهایی و بیهودگی عمرم و نبودن لذت و دلخوشی احساس تو خالی بودن می کنم چکار می کنم؟ به مرگ فکر می کنم!!!! یعنی چقدر دیگه زمان لازمه؟؟؟ 30 ساله؟ 40 سال؟؟ خب تموم میشه دیگه!!! یعنی تموم نمیشه؟ چرا. مرگ میاد و همه ی ناراحتی ها و زجرها و سختی ها و بی حوصلگی ها و ناامیدی ها رو با خودش می بره زیر خاک و دیگه هیییییییییچوقت لازم نیست این چیزا رو احساس کنید!!! فکرش رو بکنید!! چقدر عالی میشه؟؟!! خب من به خودم میگم که دلیلی نداره اینقدر ناراحت باشی چون در نهایت مرگ میاد و همه ی مشکلات رو حل می کنه. پس اینقدر سخت نگیر. به شما هم همین توصیه رو می کنم شصتی های عزیزم

    [پاسخ]

  10. سلام من خانواده مذهبی و مقیدی دارم پدرم فوت شدن و برادرانی دارم که حدود 37 و 34 ساله ان و مجرد. خودم 32 سالمه و خاستگارانی داشتم که بدلایلی جور نشدن. در مدت دو سال اخیر برادرم با شخصی که قدرت عجیب در ارتباط با ماورا دارد آشنا شده و این شخص از جزیی ترین مسائل هر شخصی که خواسته شود اطلاعات میده که برادر منو متقاعد به ایمان به گفته هایش کرده و با این روش مخالفتهایی اساسی در رابطه با موارد پیشنهادی سایر برادرن و خواهران اعلام میکند و مانع وصلت میشود. حال موردی برای خودم مطرح شده که روحیه این آقا اجتماعی تر از ماست ولی در طی نشستهای خانوادگی متوجه پایبندی های خوبی در مسائل مختلف از این شخص شدم. نگرانی من اینه که برادرم مجدد به اون شخص رجوع کند و چیزهایی از زندگی این آقا که شاید زیاد مهم نبوده و یا یکبار بیشتر نبوده بشود و باز مانع شود که شاید خودم بدانم انقدر برایم مهم نباشد. که تن به تجرد اجباری بدهم. لطفا کمکم کنید چه کنم.

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ تیر ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۳:۳۳ ق.ظ:

    یه جوری شما از اون آقا و برادرت نوشته ای انگار صغیر هستی و محجور!!!!
    خب بالغانه زندگیت را بساز و به این مجردی که کلافه ات کرده خاتمه بده

    [پاسخ]

    تینا پاسخ در تاريخ تیر ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۲:۰۸ ب.ظ:

    ممکنه واضحتر بگید چیکار کنم. وقتی صدامو نمیشنون. همه اهل خونه حتی حق با من باشه هم طرف برادرامو میگیرن. مثلا این بنده خدا خاستگاره اومده منزل ما برا گفتگو برادر بزرگ من تا حالا ندیدتش میگه اول خودم باهاش باید حرف بزنم گفتم باشه نشسته انگار بازجوییه میگه کجا با خواهرم اشنا شدی اونم میگه با واسطه. واسه صحبتهای بعدی میگن چون اینو نمیشناسیم و ذات مردها فلان و چنانه نباید فعلا مکالمه تلفنی و … داشته باشه. گفتم باشه چون این خاستگاره راهش دور گفتم ب احترام خانواده فعلا تلفن نمیشه ایمیلمو دادم که سوالی داشت بپرسه ولی ایمیلشو نگرفتم که مثلا خودمو سبک نکرده باشم. یجوری تو خونه با دخترا برخورد میکنن که انگار هیچی نمیدونیم و خیلی ساده ایم. البته حدود ده سال پیش یه خاستگار با تماس تلفنی چن ماه با من رابطه داشت و آخرش گذشته بد طرف رو شد و همه چی تموم شد. هنوزم اونو تو سرم میزنن که هنوز همون ادمم و ….هر چیم میگم من اون موقع تجربه ای نداشتم حالا شاغلم و تو مردمم میدونم چیکار میکنم حواسم هست باز بی فایدست. من با اینا چکار کنم.

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ تیر ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۲۹ ب.ظ:

    سخته…فهمیده نشدن سخته
    گاهی اوقات باید جنگید تا مرزهامون معلوم بشه برای بقیه

    [پاسخ]

    تینا پاسخ در تاريخ تیر ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۳:۳۳ ب.ظ:

    میشه بیشتر توضیح بدید یعنی منظورتون از بالغانه زندگی کردن چیه. وقتی که تو خانوادهای ایرانی اگر نظر خانواده با تو یکی نباشه اساسا نمیشه بری دنبال ندگیت باید بسوزی و تجرد رو بپذیری. چون مثلا کاشف بعمل اومده خاستگارت تو مجردیش شیطتنت داشته.

    [پاسخ]

  11. سلام،طاعات تون قبول، دکترجان ی سوال دارم ممنون میشم پاسخ بدید، عضویت در سایت همسر یابی به نظر شما غلطه؟؟؟ اگر به اندازه کافی حواسمون جمع باشه و چراغ های هشدار دهنده درونی مونم روشن باشه، آیا شما این روش رو رد میکنید؟؟؟ یا… واقعش اینه من تصمیم داشتم این کارو بکنم و آدمی ام هستم که دیر باور و سخت اعتماد میکنم ،فقط مطمئن نیستم که آیا میشه به این روش حتی اگر مقدار کم خوش بین بود!؟!؟!

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ تیر ۱۲ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۴۴ ق.ظ:

    من نظرم نیست در ایران

    [پاسخ]

  12. سلام و سپاس فراوان
    خیلی خوشحالم کردید پاسخ دادید. آقای دکتر من همه حرفاتونو قبول دارم واصلا از مادرشم شاکی نیستم، و واقعا شکرگزار خدای بزرگم که به موقع نجاتم داد. مسعله من خودش بود که چقدر قشنگ تو این 9 ماه ذره ای از این ضعفشو نشون نداد!! همیشه حواسم به احساسم هست، خیلی عمیق میشم تو رفتارای طرفم، این آقا چندمین تجربه آشنایی من بود ولی جز معدود کسایی بود که باورش کرده بودم!!! ولی با همه ی دقتم اشتباه کردم!!! و این منو ترسونده و مقداری نا امید از پیدا کردن ی همراه واقعی. فقط دلم میخواست اشتباهاتمو تو این رابطه بدونم تا دیگه تکرارشون نکنم ولی هر چی میگردم اشتباهی پیدا نمیکنم!! حتی نشونه ای هم تو رفتاراش نبود!!! کاش آدمها حواسشون باشه رفتاراشون چقدر میتونه باورهای کسی رو فرو بریزه. با همه ی اینها دوستای من همیشه منو متهم میکنن به سختگیری و میگن اینقدر سر معیارات پافشاری کردی که طرف نگران شده، ولی به هر حال اینکه الان ی چیزایی یادش افتاده واقعا آزاردهندست و نشان دهنده عدم بلوغشه علی رغم اینکه همه این 9 ماه فک میکردم خیلی بالغ و فهمیدست. به هر حال من رابطمو کاملا قطع کردم. ازم فرصت خواسته ولی من دیگه نمیخوام به قول شما با آدمی که تو این سن اینقدر متزلزل ادامه بدم.
    آقای دکتر عزیز خیلی ممنونم بابت اینکه تو این شلوغی و در هم و برهمی دنیای آدمها اینقدر مهر میدید به هموطناتون… از صمیم قلبم براتون بهترینها رو از خود بهترینش میخوام.

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ تیر ۳ام, ۱۳۹۳ ۶:۳۸ ب.ظ:

    خیلی خوبه جستی پریسا جان

    [پاسخ]

    پريسا پاسخ در تاريخ تیر ۴ام, ۱۳۹۳ ۷:۳۳ ق.ظ:

    لطف خدا بود …
    خیلی خوشحالم باشماو سایتتون آشنا شدم.
    زندگیتون سراسر نورو موفقیت

    [پاسخ]

  13. با سلام و عرض ارادت خدمت دکتر شیری بزرگوار.من گلایه ای از شما دارم و آن اینست که هم در این مطلب و هم در یک مطلب دیگرتان جوری در مورد 44 ساله ها صحبت می کنید که انگار آنها در انتهای مسیر زندگی قرار دارند!چرا می گویید دختر!تو فقط 34 سالته!نه 44 سال!خوب مگه هر کی 44 ساله بود باید یه قبر پیدا کنه و بره توش بخوابه؟شما به خاطر دلداری دادن به جوانترها،من 44 ساله و امثال من را از زندگی ناامید می کنید و این چیزیست که از شما اصلا انتظارش را نداریم!حالا بعد از این گلایه دوستانه خواهش میکنم لطف کنید ودر صورت امکان یک مشاور حاذق(روانپزشک نباشد)که در زمینه مسائل جوانان مجرب هستند را به من معرفی کنید تا حداقل دلخوریم از شما تموم بشه:) سپاسگزارم و برایتان آرزوی سلامتی و شادکامی دارم…

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ تیر ۲ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۸ ق.ظ:

    من درباره 44 سالگی هم کلی حرفهای خوب دارم ولی معتقدم نمیشه امیدواری ک 34 ساله را مثل 44 سالگی خودش در نظر گرفت

    [پاسخ]

  14. سلام
    اومدم به سایت دکتر شیری چون چیزی شبیه همین پست توی ذهنم بود. احساس خیلی خوبیه که با یه دردی میای به یه سایت و می بینی که دردت رو مکتوب این جا نوشتن. ممنون دکتر شیری که درد ما جوونا رو منعکس می کنی.
    24 سالمه، ویژگی بارز من درس خوندنمه و چون خدا بهم لطف کرده و توی درس هام موفق بودم اسم من آدما رو به یاد درس خونی میندازه. از طرفی چون مذهبی هستم ( نه خیلی مذهبی، ولی یه سری مرزها رو رعایت می کنم) کم تر کسی فکر می کنه که همه احساسمو جمع کردم برای همسر آینده م، به امید اینکه روزی بهش ابراز کنم. حجابم رو رعایت می کنم و در عین حال سعی می کنم لباس های تمیز و شیکی بپوشم. ولی نمیدونم چرا همه من رو با درس خوندن می شناسن، خصوصا الان که برای دکترا هم اقدام کردم. هر وقت یه شعر قشنگ می بینم، توی یه فایل یادداشتش می کنم به امید این که یه روز اون رو برای همسرم بفرستم. پول هامو جمع می کنم، به این امید که یه روز اگه خواستم برای همسرم کادویی بخرم، یه خرده پس اندازی داشته باشم و دستم جلوی پدرم دراز نباشه. سرشار از احساسم، ولی همه در درونمه. سرشار از انرژی ام، با این که درونم درد دارم. به خدا امید دارم و میدونم که خیلی خیلی هوامو داره، ولی لبخند خیلی تلخی میاد روی لب هام وقتی که میبینم کسی من رو این طور قضاوت می کنه که درس برام در اولویته و عشق برام مهم نیست. من اگه حیا دارم و چیزی نمیگم، اگه برام مهمه که شخصیت خودم رو حفظ کنم، اگه برام مهمه که قبل از قطعی نشدن ازدواج، عشقم رو خرج کسی نکنم چرا این طور باید قضاوت بشم؟ دکتر، جایی از کارم اشتباهه؟

    [پاسخ]

  15. به نظرم مجرد موندن بهتر از اینه که یه ازدواج بد انجام بدید.من 25 سالمه و 4ماهه عقد کردم و از اول مهر هم دوره ارشدم رو شروع میکنم .اما ترجیح میدادم اگه جایی خارج از ایران بودم تا جایی که میشد مجرد میموندم .یعنی اینقدر رو ازدواج پافشاری نمیکردم.الان پشیمونم و خیلی ناراحت با همسرم یک سال اشنا بودم و متاسفانه خودم خواستم که ازدواج کنیم.الانم همسرم به نظر بقیه مظلوم ترین و اقا ترین و با معرفت ترین فرد فامیله اما دیگه زیاده روی میکنه .یه رودربایستی خاصی داره که کار همه رو انجام بده و من رو کاری که واسه خانوما نجام میده خیلی حساس شدم .یه روز کار خواهر .یه روز مادر.یه روز خاله.یه روز دختر خاله .یه زمانی یه مطلبی گذاشته بودید اقای دکتر که اگه اطرافیان خیلی ازتون سواستفاده میکنن ببینید چه چیزی در خودتون هست که قسمت انگل بودن اطرافیانتون رو به کار میندازه.متاسفانه در کنار همسر من همه پرتوقع هستن و منم نمیدونم چطور این جریان رو بهش توضیح بدم.الان دیگه فقط دارم خودخوری میکنم

    [پاسخ]

  16. دکتر من دیروز با یه خانم که پزشک عمومی اما برای ازدواج مشاوره میده چون خودش تونسته توی سن بالا ازدواج کنه صحبت می کردم می گفت حق مشاوره اش ساعتی 200 هزار تومنه دکتر شما هم همینطور هستین مشاوره هاتون اینقدر گرونه؟

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۶ام, ۱۳۹۳ ۲:۳۱ ب.ظ:

    من که اساسا مشاوره ندارم و اگر به کسی اطمینان دارید ارزش داره تحربه اش را بشنوید

    [پاسخ]

  17. کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را…
    اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر…
    یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند….
    کم کم یاد میگیری
    که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری…
    باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
    یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
    که محکم باشی پای هر خداحافظی
    یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی ….
    خورخه لوییس بورخس

    [پاسخ]

  18. سلام. دکتر شیری من یه دختر ۲۳ ساله ام که یه مدت تصمیم گرفتم برم آمریکا برای ادامه تحصیل. ازدواج رو هم خیلی دوست دارم ولی خب تا حالا کسی رسمی جلو نیومده. به نظرتون رفتن به یه کشور دیگه شانس ازدواج منو از بین نمی بره؟ یا برعکس بالا می بره؟

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۴ام, ۱۳۹۳ ۲:۲۷ ق.ظ:

    الان میتونیدبرید و بعد ادامه تحصیلتون برگردید و ازدواج کنید
    در امریکا نیز شانس ازدواجتون کم نیست با ایرانی درست و حسابی

    [پاسخ]

  19. سلام/ من فکر کردم فقط مامان من اینطوریه!!
    مامان من به داماد های مردم درست مثل این بچه های-دور از جون- یتیم مونده نگاه می کنه!! یه نگاه پرحسرت و ناامیدانه. و این درحالیه که من 26سالمه ، کارشناس ارشد عمران ، و ساکن تهران!
    عزیزم، پدر و مادرها ازدواج فرزندانشون رو به ثمر رسیدن اونها می دونن و به ازدواج فرزندانشون به چشم “یک مرحله ی جدیدی از زندگی” نگاه نمی کنن بلکه ازدواج فرزندان رو مساوی به موفقیت(عرضه) خودشون می دونن. و تویی که ازدواج نمیکنی در اصل : “مانع به موفقیت رسیدن والدینت” دیده میشی!
    من اطمینان دارم که خدا داره من و تو و همه رو میبینه، همین که میدونم حواسش هست باعث میشه هرچقدر هم نا امید بشم ولی باز تلاش کنم.

    [پاسخ]

    زینب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۳ام, ۱۳۹۳ ۳:۳۵ ب.ظ:

    زهرا جون بسیار منطقی صحبت میکنی.البته شرایطت با یه دختر شهرستانی کاملا متفاوت تحصیلات بالا و بودن در یه شهر بزرگ یه امتیاز مثبت هست.تازه افکارت هم که به نظرم خیلی رشد یافته هست.پس یقینا اینده خوبی داره.البته من به مادر خودم الان که فکر میکنم حق میدم شاید درموردش خیلی تند رفتم اما تحت تاثیر محیط ونیش و. کنایه های مردم فکر میکنم مدیریت و کنترلش و از دست داده حق داره نیستی ببینی زندگی تو شهرستان واسه یه دختر مجرد یه کابوسه البته خود مجردی به نظرم کابوس نیست این درک اطرافیان هست که این کابوس و میسازه اما دلم بیشتر از خودم واسه مامانم میسوزه چون شکست تو این حرف و کنایه های اطرافیان.زهرا جون جالبه ها اینقدر از بی شوهری من گفتن یه بار از تحصیلات بالای من نگفتن!اما بیایید هروقت ازدواج کردیم یه مادر محکم باشیم واسه بچه هامون بچه ها قبل از شکستن یه مادر خودشون میشکنن.بیایید اونقدر محکم اشیم که هروقت فرزندمون زمین خورد بلندبشه و با افتخار دستاشو بگیریم.

    [پاسخ]

  20. البته یه جور دیگه هم میشه این جمله رو بازگو کرد.به سلامتی اون دختری که تنها به جرم!!!!!!!!(دختربودنش)باید بشینه تو خونه تا یکی بیاد بگیرتش.گرچه ارزش یک دختر خیلی بالاتر از این حرفاست که بشینه تو خونه تا یه روزی یه جایی یکی پیدا بشه و بیاد بگیرتش. تازه اولین جلسه خواستگاری یعنی روزی که فقط مادر پسر میاد واسه دیدن دختر دخترباید دلبری کنه به من میگن موهات و بازکن این مدلی بزن جلو مادره پسره که بپسندنت این نهایت تحقیر شدنه که چی بشه میخوام صدسال نپسند وقتی خودم ترجیح میدم باظاهراراسته زیبا و اونطوری که دوست دارم بیام چه دلیلی داره بخوام دلبری کنم واسه مادرپسری که هنوز ندیدمش شاید اگر خود پسره بود اینکارو میکردم اما ارزش خودم و پایین نمیارم یه دختر میتونه تحقیرنشه و مورد پسند واقع بشه اما امان از ذهنیت این خانواده های سنتی باید بشنوم موهات قشنگ شکل بده بیا جلومادره پسره اره دیگه خواهر و مادر داماد باید اول تو را بپسندن.از همه دوستان عذرخواهی میکنم شاید همه جا این شکلی نباشه اما من یه دختر شهرستانی با تحصیلات بالا هستم که جز این شرایط چیزی ندیدم و این نهایت تحقیر شدنه یه دختره.که ارزشش و نداره بارها خودم به این صورت که خانوادم خواستن دراوردم اما خواستگاری که اومده اصلا دیگه پیداشون نشده واقعا ارزشش و داشت که اینطور خودم و کوچیک کنم اخرشم نپسندن.ضمن اینکه من از لحاظ چهره عالی هستم این و همه میگن مشکل خواستگارا سن بالای دختره.26سال25سال وای خیلیه!!!!!!یکم فکرکنیدواقعا خیلیه؟؟؟؟ سخته میون این ادمای بیفرهنگ و کوته فکر که تنها هم و غمشون ازدواج زندگی کرد.یه بار تو این شهر به خاطر افکارم دیده نشدم تنها چیزی که مشهود بود و واقعا دیده شدم سنی بود که روز به روز بالاتر میرفت و اینطور مردم خوب این دیار از حال من باخبر میشدن

    [پاسخ]

  21. سلام آقای دکتر عزیز
    سپاس از زحمات بی دریغ شما، میشه خواهش کنم حتما راهنمایی بفرمایید، متولد 65 ام، فوق لیسانس، کارمند دولت، 9 ماه با پسری به قصد ازدواج رابطه داشتم، ایشون متولد 62، لیسانس و شاغل در شرکت خصوصی، تو همون جلسات اول متوجه شدیم از لحاظ مذهبی خودمون کمی و خونواده هامون خیلی با هم فرق دارن، خونواده من مذهبی ان ولی من کمتر از اونا مذهبی ام و خونواده ایشون اهل حجاب واینا نیستن، من مخالفت کردم برا ادامه ولی ایشون اصرار کردن و گفتن منو با همه مرزها و اعتقاداتم پذیرفتن (حالا من مرز خاصی ندارما،فقط اهل مجلس قاطی یا دست دادن به نامحرم نیستم و حجابمم در حد روسری راحت)و گفتن که آدمها رو با عیار انسانیتشون بسنجم. خلاصه که اینقدر حرفاشون منطقی بود و رفتارشون محترمانه و اینکه من فک میکردم ما شبیه همیم و خونواده ها فرق دارن، راضی به ادامه شدم، بعد از 3ماه کاملا بهم علاقمند شدیم وبیشتر از جانب ایشون، تو این 9 ماه هیچ مشکل اساسی باهم نداشتیم،چیزی هم اگه بود با صحبت حل میشد، خلاصه اولین کسی بود که من راجع بهش مطمعن بودم و اینقدر دوسش داشتم، بعد 6 ماه ایشون به خونوادشون گفتن و به دلایلی، پیش اومدن سفر و عید و اینا هر بار نشد تا دقیقا ماه 9ام، فقط مادرشون تنها اومدن خونه ما که گفت رسمشونو اول مادر بیاد، منم با اینکه خیلی راضی نبودم قبول کردم، باورتون نمیشه، از لحظه ای که مادرشون وارد خونه ما شدن راجع به مسعله حجاب و مجالس قاطی و اینا صحبت کردن تا آخرش و نظرشون این بود که این مسایل جدایی میاره، مادر من گفتن ن، اگه جوونا خودشون کنار بیان مسعله ای پیش نمیاد،خلاصه مادر ایشون نیم ساعت خونه ما بودنو بعد رفتن. من شک شده بودم، انگار از قبل ما رو بشناسن و فقط اومده باشن همه چی رو بهم بریزن برن،پسرشون ماموریت بود، همون شب برگشت و فرداش به من پیامک داد که حالم خیلی بده، بزار ی مدت فک کنم،باهات تماس میگیرم!!!منم بهش گفتم تمام باورامو فرو ریختی با این برخوردت،بعد دو روز خواست همو ببینیم، فقط گریه میکرد و میگفت باید کمکم کنی، ولی هیچی نمیگفت، فقط میگفت خونوادم میگن الا بلا شما به مشکل برمیخورید، آقای دکتر جالبه تمام صمیمیت کلام ایشون از بین رفته بود، پیامکاش در حد ی آدم معمولی، دیدم اینجوریه گفتم تمومش کنیم، گفت ن، من نمیتونم، بریم پیش مشاور، رفتیم، مشاورم حرف منو زد، گفت باید خونواده ها رفت وآمد کنن، ایشونم رفتن ک خونوادشونو راضی کنن برا رفت وآمد، ی هفته گذشت خبری از نتیجه نشد، فقظ روزی چند تا اس ام اس در حد صبح بخیر و شب بخیر، بعد ی هفته من پیامک دادم برا خداحافظی، برگشت گفت اگه قراری نذاشتم بخاطر مریضی پدرم بود و اینا و گفت فعلا مزاحمت نمیشم، اوضاع بابام مشخص بشه باهات تماس میگیرم. الان 10 روزی گذشته وخبری نیست، البته من ب هر حال حاضر به ادامه با این آدم نیستم ولی آقای دکتر من میخوام بدونم چی شد که اینجوری شد، نظر نیم ساعته مادرش اینقد رو رابطه 9 ماهه ما تاثیر گذاشت؟!!!! تا قبل اینکه مامانش بیاد ما هیچ مشکلی باهم نداشتیم، این آقا ادعا میکرد من جز معدود آدمایی هستم که قبولشون داره، واقعا رفتارش کاملا توام با احترام و علاقه بود، ولی بعد از اومدن مادرش، سرد شد و میگفت من احساساتمو گذاشتم کنار تا منطقی تصمیم بگیرم، اگر نه احساسم بهت ذره ای عوض نشده، ولی انگار تازه بعد اومدن مامانش ی چیزایی یادش افتاد در صورتی که ما قبلا راجع به همه چی حرف زده بودیم، حتی در مورد دست ندادن من به نامحرم!!! آقای دکتر خواهش میکنم ی چیزی بگید، اصن نمیتونم درک کنم چی شد!!! این درک نکردنه داره دیوونم میکنه، اون همه علاقه چی شد؟!! آقای دکتر خیلیا با اختلاف مذهبی ازدواج میکنن و مشکلی هم ندارن، حس میکنم همش بهونه بوده، ولی نمیتونم درک کنم، خب اگه نمیخواست میومد میگفت، این رفتارا چیه!! گاهی حس میکنم شاید من سخت گرفتم، شاید نخواستم از هیچی کوناه بیام، دکتر خواهشا راهنماییم کنید، گاهی حس میکنم شاید یکی از گذشتش برگشته تو زندگیش!!! تازه این اواخر میگفت اگه ازت بخوام روسری سر نکنی قبول میکنی!! من گفتم نه ولی واقعیت اینه که من خودمم خیلی به روسری اعتقادی ندارم ولی اینکه الان این آقا یادش افتاده اذیتم میکنه. آقای دکتر من دنبال اشتباه خودمم این وسط، خواهشا بگید من چ اشنباهی ممکنه مرتکب شده باشم، در ضمن ایشون ی نامزدی شکست خورده هم داشتن، ی ماه قبل عروسیشون بهم خورده!!!گاهی حس میکنم علت شکست قبلی هم همین مادرشون بوده که به نظر من حتما ی مشکل اختلال شخصیتی داره…آقای دکتر خسته شدم از این همه نشدن، بیشتر از همه دوستام خواستگار داشتم، حالا اونا یکی یکی دارن میرن و من هنوز…

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۴ام, ۱۳۹۳ ۳:۵۴ ق.ظ:

    بنا نیست اینقدر طولانی اینجا بپرسید
    در درجه اول حرف مادره درسته و اختلالفاتی از این دست جدی است
    اما
    به نظرم پسری که در 31 سالگی اینقدر نوسان عاطفی داشته باشه یعنی که خیلی با بحث ازدواج فاصله داره
    هرچنداین موضوع از درد تو کم نمیکنه ولی من مایلم بهت بگم که تا زمانیکه خانواده یک پسر حرف نزده اند ، هیچ یک از حرفهای او را در این کشور نباید پذیرفت
    الانم اصلا محلش نذار و تلفنهاش را جواب نده تا قشنگ ته بگیره و بفهمه باید بند ناف را از خانواده اش شل کنه بعدش بره با یه دختر نرد عشق ببازه
    از این فکرها هم نکن که یکی دیگه اومده و…هر کی اومده باشه باز نمیتونه جای تو را بگیره در مقطع کنونی
    در ضمن مادره به تو لطف کرده حواست نیست

    [پاسخ]

    مشاور پاسخ در تاريخ خرداد ۲۴ام, ۱۳۹۳ ۴:۱۲ ب.ظ:

    تا زمانیکه خانواده یک پسر حرف نزده اند ، هیچ یک از حرفهای او را در این کشور نباید پذیرفت.
    دکتر پاسخ تان عالی بود.خانواده بعد از ازدواج خیلی مهم می شود حتی خیلی قبل تر از ازدواج.

    [پاسخ]

    ریحان پاسخ در تاريخ خرداد ۲۵ام, ۱۳۹۳ ۲:۱۶ ب.ظ:

    من عاشق این قاطعیتتون هستم استاد جان که تو جواباتون موووج میزنه.بند ناف و خییییلی قشنگ گفتین

    [پاسخ]

  22. سلام
    نظر دادن و گفتن بعضی حرفا راحته تا اینکه زدگیشون کنی.نگرانی از اینکه همیشه مجرد بمونی و نتونی مادر بشی زندکی رو بعضا برات کابوس میکنه ولی نباید به این موضوعات فکر زیاد کرد من 31 سالگی ازدواج کردم و طعم این نگرانی هارو چشیدم ولی نا امید هیچ وقت نشدم کلا به توصیه دکتر شیری بیکار ننشتم به محیط های جدید رفتم تجربه های جدید کسب کردم جاهایی ایستادم که دیده شدم به لطف خدا و به لطف آقای روحانی (پارسال همین موقع برا عوامل اجرایی انتخابات شرکت کردم و اونی که میخواستم رو یافتم.روحانی متشکریم) ازدواج کردم از نوع خوبش انشالله قسمت همه دخترای خوب این دیار این بشه تشکیل زندگی خوب که حق همه هست.

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۳ام, ۱۳۹۳ ۱:۵۴ ب.ظ:

    منم همیشه میگفتم این آقای روحانی برای خیلی ها اگه نون نشد واسه بعضیا اب که شد
    مبارکت باشه

    [پاسخ]

    الهه پاسخ در تاريخ اسفند ۱۰ام, ۱۳۹۳ ۹:۴۸ ب.ظ:

    ای جان !
    چقدر باحال

    [پاسخ]

  23. سلام .
    زینب عزیزواقعا ناراحت شدم وقتی کامنتت رو خوندم.طول مدت تحصیل طولانی، کشیک های بیمارستان ،نبود استراحت وتفریحات لازم وکافی باعث میشه اکثر دانشجوهای پزشکی تو این برهه خیلی خسته وشکننده و بدبین باشند. و تحمل کوچیکترین مساله رو هم نداشته باشند.مطمین باش قسمت قابل توجهی از رنجور بودنت به خاطر خستگیته! به نظرم اول با یه مشاور ( مثلا مشاور دانشگاهتون )مسالتو مطرح کن وازش راهنمایی بخاه .حتما با مادرت صحبت کن وتوجیهشون کن که رفتارشون داره چی به سرت میاره.وسط صحبت قهر نکن که بحث ناتموم بمونه. ممکنه اولش مادرتون مقاومت کنه وزیر بار این مساله نره اما اگه باهاشون ارومو ومنطقی صحبت کنی لااقل به رفتارشون فکر میکنند.در نهایت اگه بازهم مشکل حل نشد، واسه گذروندن طرحت به یه شهر دیگه برو .یه مدت واسه خودت زندگی کن.رو خودت کار کن.مطمین باش استقلال مالی وازادی نسبی که به دست میاری خیلی رو روحیت اثر خوبی داره واستانه تحملتو خیلی بالا تر میبره.در ضمن تو طرح هم خاستگار فراوون بهت معرفی میشه.خیلی طولانی شد متنم ببخشید .فقط دوست دارم بهت بگم تو موقعیتتت خیلی بهتره نسبت به اون دختری که تو خونه باباشه ونه کاری داره ونه منبع درامدی.خیلی ها دلشون میخاد جای تو باشن. تورو خدا مراقب باش یه وقت به خاطر این فشارها تصمیم اشتباه نگیری واز چاله تو چاه نیوفتی.

    [پاسخ]

    زینب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۳ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۰۵ ب.ظ:

    نسرین وکیمیای عزیز به خاطر تمام دلگرمی ها وحرفای خوبتون ازتون ممنونم…وازینکه وقت گذاشتید بی نهایت سپاسگزارم

    [پاسخ]

  24. زینب جون میدونم خیلی سخته منم هم سن شما هستم ………کسایی را دیدم که مثل شما باهاشون رفتار میشه ولی جا نزدند مبارزه کردند و به خاطر شوهر کردن زیر بار هر کسی نرفتن و الانم به چیزی که میخوان رسیدن شما هم نا امید نباش خدا بزرگه تلاش کن بیشتر دیده بشی حالا تو هر شرایطی که هستی به فکر حرف مردمم نباش مردم خیلی حرفا میزنند…….

    [پاسخ]

    زینب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۳ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۵۶ ب.ظ:

    مرسی دوستان خوبم از اینکه به من امید دادید به اندازه تمام دنیا دلم گرفته بود از خدا معذرت میخوام که ناسپاسی کردم.اما الان از صمیم قلب میگم به خدا امیدوارشدم و توکل میکنم.قدر این محیط هارو به برکت استاد دکترشیری بدونیم باورکنید شاید فقط یک جمله بتونه امید از دست رفته رو باز برگردونه.اون روزی که این کامنت ها رو میذاشتم با چشمان گریون بودم.البته الانم از ادما و شهر و دیارم شاکیم اما همین که باز توکلم به خدا شد ارزشش و داره.دیگه نظرات ادمای دوروبرم مهم نیست وقتی خدارو دارم.ممنون نسرین وکیمیای خوبم

    [پاسخ]

  25. دکتر من خودم یه خواهری دارم که 30 سالشه اما همش داره به من امر ونهی میکنه که چی کنیم چه نکنیم خیلی دختر خوب و با کمالات و مطالعه هست و مهندس .مجرده و همیشه ازینکه من با یه فرد جدید اشنا بشم مشکل داره هرگونه اشنایی از نظرش منفوره من گاهی میمونم این بنده خدا که اینهمه از نظر خودش سنت شکنی کرده و اولین فردی بوده که مقاومت کرده و ادامه تحصیل داده تو خانواده چرا الان که من به سنی رسیدم که با کسی در ارتباط باشم همش داره سرجنگ داره که با یه ادم بهتر اشنا شو.از خواستگاری بدش میاد
    دوستی تو دانشگاه که اصلا و ابدا
    از دوستی خیابونی مثلا شماره اینا بگیری که هیچی واویلا
    تو چت و فیسبوک بنظرش کار آدمای جلبک نشانه
    همکارای مرد هم همشون پررو و کلک
    و………….
    من موندم چی کنم

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۲ام, ۱۳۹۳ ۱۰:۱۱ ق.ظ:

    شما اگر واکسینه هستی در رابطه ، خب بالاخره گلیم خودت را از آب بیرون میکشی
    ایشون نیز نقشش از خواهر بزرگتر بیشتر به برادر بزرگتر مبدل شده و بهتره متمرکز بشه رو ی خودش

    [پاسخ]

    زیبا پاسخ در تاريخ خرداد ۲۲ام, ۱۳۹۳ ۱۲:۵۷ ب.ظ:

    دکتر عاشق(مرید و مشتاق)این جواب های کوتاه اما سازنده تون هستم.تو این مغز من خیلی سئوال هست که شما بهش جواب دادین.ممنونم

    [پاسخ]

  26. حالم بهم می خوره مخصوصا وقتی متولدی 65 به بعد رو می بینم بدون بکن نکن های دوران ما دارن خیلی خیلی بهتر از ما زندگی می کنند، می دونم دردم چیه ولی هووز نتونستم از این زندان فرضی خلاص بشم

    [پاسخ]

  27. توشهرستان زندگی نکردید بدونید یه دختر27ساله یعنی یه دختر45ساله کیس خوب کجا بود تو شهرستان من دانشجو پزشکی هستم 25سالمه یه پسره 33ساله شغل ازاد زنگ زده خواستگاری مامانم میگه دخترم 26سالشه بنده خدا یکسال سنم و برد بالا دانشجو پزشکیه فکر کن مادر پسره میگه وای نه خیلیه یه دختر22ساله میخواستیم فکر کن چه اعتمادبه نفسی ناز هم میکنن حق داره مامانم تواین شهر مثل زیادی ها با تنها دخترش برخورد کنه کاش یکی بودیه لحظه من و میگرفت تو بغل و دخترم صدام میکرد.چقدر تحمل کنم خدایا اصلا تو هستی؟استاد این نظرو چاپ کن از اینکه به بودن یا نبودن خدا شک دارم نترس یه بارم بذار یه جا پیدا بشه حرف جوونا بدون ترس چاپ بشه کاش بودنت برام ثابت میشد خدایا ببخش کفر میگم خدایا دست خودم نیست تحت فشارم تحت نیش و کنایه ام تنهام توهم که هوام و نداری میگی چیکارکنم وقتی نه راه پس دارم نه پیش کاش میمردم این روزا تنها ارزوم مرگه وقتی هیچ انگیزه ای ندارم وقتی حتی یه نفر پیدا نمیشه که هوام و داشته باشه یهد کم ارومم کنه منم نیاز دارم به یکی که بهم محبت کنه وقتی خانوادم این چیزارو بلد نیستن از کجا بگردم پیدا کنم.باشه دوستان حتما میگین توکل به خدا.چشم

    [پاسخ]

    taraneh پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۰۳ ب.ظ:

    منم دردم مثل شماست.منم احساس بدی دارم.26سالمه ولی طوری بهم نگاه میکنن که انگار بزرگترین جنایت تاریخ رو من با مجرد موندنم انجام دادم.گناه ما چی بوده آخه .سربه زیر و درسخون نبودیم که بودیم الانم که شاغل وتن به هررابطه ای ندادیم که آخر سر به جای اینکه والدینمون بهمون افتخار کنن اما اونا دختر مثلا اقدس خانوم که به زور دیپلم گرفته وبه زورکی شوهر گیرش اومده رو میزنن توی سر ما!!عجیب شدن همه انگار ارزشها کلا عوض شده!!!

    [پاسخ]

    زینب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۲ام, ۱۳۹۳ ۱:۴۴ ب.ظ:

    اره ترانه جون حق با توهست یه جوری رفتار میکن نانگار بزرگترین جرمو خطای دنیا رو ماکردیم

    [پاسخ]

    اعظم پاسخ در تاريخ اردیبهشت ۱۴ام, ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱ ق.ظ:

    من 32 سالمه دانشجوی phD مجرد عضو هیات علمی دانشگاه دولتی
    بعضی وقتا یه کم کوچولو غصه می خورم که مجردم ولی نه دیگه به این شدت، توی شهرستان فسقلی هم زندگی می کنم
    احتمالا من خیلی بی خیالم یا شما خیلی موضوع رو بزرگش کردین نمی دونم..

    [پاسخ]

  28. باور کنید اگه یه خانواده بافرهنگ داشتیم تحمل مجردی و نیش و کنایه های مردم راحتتر بود.توقران گفته به پدرومادرا اف هم نگید بیچاره ما بچه ها البته خودم و میگم که مادرم و روح و روانم و نابود کرد چون شوهر ندارم یکی نیست بهش بگه میخوای برم تو کوچه خیابون هرکی رد شد بگم بیا من و بگیر بازم خوشبحالتون که تحت فشار خانواده نیستسن 25 سالم و میدونید روزی چندتا قرص افسردگی میخورم به خدا دردم شوهر نیست دردم تنهایی هست و نداشتن یه خانواده خوب که حمایتم کنه نه مثل زیادی باهام برخورد کنه.راستی واقعا چرا من تو این شرایط دختر فراری نمیشم؟!!!!!!!!!!

    [پاسخ]

  29. خوشبحالت که 34 ساله ای فقط مجرد موندی من 25 ساله هستم و تو ی شهر کوچیک با مردم بی فرهنگبا شعور پایین با یه مادر که نابودم کرده چون مجردم آخه یکی نیست بگه برو یقه خداتو بگیر که از صبح تا شب داری نماز میخونی آخرشم اصلا نمیبینتت.والله من بیشتر از یک شوهر به یه مادر نیاز دارم

    [پاسخ]

  30. دوست داشتم ایده هامو بگم ولی این سردرد لعنتی یک هفتست جاخوش کرده. کلن اگه ادم درستی پیدا کردیم که فبها. وگرنه مجردی بهتره. حالشو ببرین

    [پاسخ]

  31. بیست و سوم تولدمه و 37 ساله میشم و هنوز مجردم.درسته که زمان از دست دادم ولی در ازاش به بلوغی رسیدم که ده سال پیش نداشتم.درسته که کمی از طراوت و زیباییهام کم شده ولی قطعا روح و روانم زیباتر شده و یقین دارم به لطف الهی مردی شایسته رو به زندگیم دعوت می کنم چون شایستگیشو دارم:)

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۱۸ ق.ظ:

    تولدت مبارک باشه

    [پاسخ]

    مهتاب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۲:۱۷ ب.ظ:

    ممنونم دکتر!

    [پاسخ]

    سارا پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۳۳ ق.ظ:

    تولدتون مبارک مهتاب خانوم

    [پاسخ]

    مهتاب پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۲:۱۴ ب.ظ:

    ممنونم دکتر!

    [پاسخ]

    مدیا پاسخ در تاريخ تیر ۱۲ام, ۱۳۹۳ ۱:۲۷ ق.ظ:

    چقدر قشنگ گفتی مهتاب جان
    الهی همیشه دلت شاد و تنت سالم باشه.

    [پاسخ]

  32. به نظرم کیس خوب هست شاید تو سن بالاتر باید ملاک ها رو کمی عوض کرد.مثلا چیزی که من دیدم تو اطرافیانم اینه که با معیارهای 25 سالگیشون رفتار میکنند تو سن بالاتر و خواستگارهای خوب رو که سرد و گرم زندگی رو چشیدن و مرد زندگی هستن رو رد میکنند. اگر تو سن 25 26 مدرک یه فاکتور خیلی مهم بود برامون تو سن بالاتر به جای مدرک به دستاورد های اون فرد تو زندگیش نگاه کنیم اینکه به عنوان یه آقای سی و چند ساله چه کرده تو زندگیش.چون انتخاب ها محدود تره و به دنبالش باید ملاک ها عمیق تر باشن و فکر میکنم چیزی که ادم تو سن بالای سی از همسرش انتظار داره تو بعضی موارد خیلی با زیر سی فرق داره .

    [پاسخ]

  33. دوست عزیزم سلام،من هم همسن و سال شما هستم با این تفاوت که یک سالی می شه که متاهل شدم ،و به لطف خدا و راهنمایی های استاد احساس خوشبختی رو تجربه می کنم،پس لطفا تو هم برای ازدواج ناامید نباش و امیدوارم به زودی خبرهای خوبی از تو به ما برسه.

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۰ام, ۱۳۹۳ ۹:۳۵ ب.ظ:

    به این میگن یه کامنت امید بخش به من و بقیه

    [پاسخ]

  34. همه چیز بستگی به خود فرد داره … میشه هم حجب و حیا داشت و هم هوش خوب تو انتخاب فرد مناسب …منم تا 34 سالگی مجرد بودم و به شکر خدا الان متأهلم و با افتخار از دوره تجردم تعریف می کنم چون بهم خوش گذشت .

    [پاسخ]

  35. ببخشید که خودم رو میزنم به پررویی: صفحۀ 43 گیرکردم. ببخشیــــــــــــــــــــــد. میشه بگید چیکار کنم؟ وقت دارین یا نه؟
    موضوع ایمیل: ……….. مزاحم و کتاب نقاط ضعف شما؟

    [پاسخ]

  36. باز خوش به حالت که مجرد موندی. من الان تو 35 سالگی 3 ساله مطلقه شدم. هم فشار زندگی با خانواده رو باید تحمل کنم هم فکر این باشم که دوباره ازدواج کنم و نگران اینکه دیگه فرصتی نیست.

    [پاسخ]

  37. خیلی جالبه که خونواده و جامعه ای که این همه فشارها رو به نسل ما وارد کردند، خودشون در دوران قبل از انقلاب به هیچکدوم از این حرفا پایبند نبودند… اونوقت همونا با ترس اینکه بچه هاشون بدنامی بیارن و توی کوچه محله اسمشون بد در بره و این ور اونور دیده بشن و لو بره که با کی بیرون بودن و …….. با این افکار، راه طبیعی رشد و اجتماعی شدن یک نسل رو سد کردند. مجبورمون کردند که نیازهای طبیعیبون رو انکار کنیم، انسان نباشیم، احساس نداشته باشیم، مثل یک ماشین بخوریم و بخوابیم و واسه کنکور درس بخونیم… الانم بعد از اینکه فهمیدن چه گندی بار آوردن، فقط یه جواب دارن که به ما بدن: ما چی میدونستیم؟؟؟ ما خودمونم هیچی بلد نبودیم!!!!

    [پاسخ]

    دکتر شیری پاسخ در تاريخ خرداد ۲۰ام, ۱۳۹۳ ۹:۳۵ ب.ظ:

    چقدر خوب یه دوره را بررسی کردید آقا مجمود

    [پاسخ]

    ni پاسخ در تاريخ خرداد ۲۱ام, ۱۳۹۳ ۱۱:۵۰ ق.ظ:

    چقدر خوب نوشتید، خیلی خوشمان آمد آقا محمود. برای من جالب این بود که برای یک پسر هم مشکلاتی مشابه دخترا وجود داشته!

    [پاسخ]

    الناز پاسخ در تاريخ اردیبهشت ۱۵ام, ۱۳۹۴ ۱۱:۱۹ ب.ظ:

    حرف دل همه مااا!!…واقعا ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف آموزش می خواد!…اما چیکار کردن؟! فقط از هم دورمون کردن که مثلا خوب تربیت بشیم! نتیجه چی میشه؟ مجرد موندن یا ازدواج های ناموفق!

    [پاسخ]

  38. سلام. آقای دکتر می شه درباره نحوه برخورد کسانی که در دهه چهارم زندگی شون هستن و اتفاقا ازدواج هم نکردن (من خودم نخواسته بودم) برامون بگین. این که وقتی کسی می پرسه… این که جلوی خانوادمون با چه عبارت هایی در یک گفتگو هم ارزش و اعتبار خودمون رو حفظ کنیم و هم به دعوا کشیده نشه و….

    [پاسخ]

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.