حزن مقدس- درس گفتارهای سفر زندگی- جلسه دوازدهم

image_pdfimage_print

عکس زیر در گروزنی پایتخت جمهوری چچن  توسط  Stanley Greene آمریکایی گرفته شده که روسها در سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۶  بدان حمله کردند و نزدیک به ۸۰۰۰۰ نفر را قتل عام نمودند. در زیر یکی از این حملات وقتی مجاهدین قصد تخلیه مردم را از گروزنی داشتند ، یادشان آمد یک آسایشگاه روانی را محاسبه نکرده اند و لذا با دو اتوبوس زیر بمباران روسها به انتقال بیماران اقدام کردند که یکی از اتوبوسها موشک خورد و دیگری به مقصد رسید. بیمارن روانی وحشت زده و بی پناه و سرمازده را در اتاقهایی گذاشتند و چون بلد نبودند از آنها مراقبت نکنند ظاهرا راهی نداشتند جز اینکه با زنجیر به تخته های نیمکتها ، ببندنشان! اوج بی پناهی انسان دیدگان را مبهوت میکند…

باید آیینی باشد که انسان به درون خود برود؛ ولو این به درون رفتن، ۱۰ دقیقه تفکر در مترو باشد، یا گوش کردن به موسیقی سه تار برای دقایقی، تا حزنی آدم را بگیرد. در حزن است که تصاویر ذهنی انسان جلا می گیرد و شفاف می شود. حزن کلمه مقدسی است، مثل تفاوت عکاسی سیاه سفید است و عکاسی رنگی که هر دو قشنگ است اما عکاسی سیاه و سفید، گیرایی متفاوتی دارد که از آن حیث، تعلیقی مشابه حزن برای ما پیش می آورد. (زمانی که با کسی مواجه می شوید که حرفهایش از جنس های سنگین Ego-self است، تنها باید بگویید نمی دانم.) این تعلیق شاید به خاطر اصالت این نوع عکس باشد که برای ما خیلی واقعی تر جلوه می کند. حال آیا ساز و کاری و آیینی باقی مانده است که ما حزن را تجربه کنیم؟ امروزه هرکسی به هر خلوتی می رود تا چیزی را بهتر بفهمد، متهم به افسردگی می شود. مدرنیته این تعریف را  برای ما کرده است که سرور یعنی همیشه خندیدن و حزن یعنی افسردگی. با این کار دو چیز بزرگ را از ما گرفت. سرور نه تنها می تواند لبخند نباشد بلکه می تواند گریه ای باشد که سرورها در آن مستتر است که ما در سنت معرفتی آن را بهجت می نامیم.

حافظ  تمام اشعارش در بحث بهجت مطرح می شود. تا قرن ۵، مردم با حزن و زهد به خدا می رسیدند که حافظ با شکستن این روند، راهی از طرب به سمت خداوند باز کرد و اصلا حافظ شاید به همین دلیل است که خطرناک است. با اشعار حافظ هستند کسانی که شرب خمر می کنند و کسانی هم هستند که اشعارش را در قنوت نمازشان می خوانند. افرادی مانند حافظ در مانند پیچ جاده هستند. کسی که نداند این یک پیچ است و مسیر مستقیم نیست حتما به دره سقوط می کند. این پیچیدگی البته در کسانی مثل مولوی هم هست اما آن خطر نیست. حافظ ویرایش های زیادی بر اشعارش کرده است به همین خاطر هم چیز هایی که بیرون داده است تماما جنبه های ایهامی دارند. اما کسی مثل مولوی به اقیانوس وصل بوده است؛ او کسی است که هیچ ویرایشی در هیچ جایی صورت نداده است. اصلا ویرایش ۶۰ هزار بیت شدنی است؟

15 دیدگاه در “حزن مقدس- درس گفتارهای سفر زندگی- جلسه دوازدهم

  1. سلام آقای دکتر.ممنون به خاطر زحمات تان.
    دلم می خواد فریاد بزنم که همه بشنون وباورشون بشه که توی قرن بیست ویک، توی هزاره ی سوم هنوز هم خونواده هایی هستن که بهشتیان روی زمین(عقب ماندگان و….) رو مثل حیوانات توی خونه هاشون زندونی کردن. با همه قطع ارتباطن.مبادا دروهمسایه بفهمه که بچه عقب مونده دارن واون وقت کسی نخواد باهاشون وصلت کنه. بابا جمع کنین این بند وبساط قرون وسطایی رو.علم پیشرفت کرده ولی نه برای همه. تحجر و جمود فکری همراه با رودربایسی و فکرای شرقی باعث شده که ما تو خودمون درجا بزنیم.معلولیت جرم نیست وترحم نمی آورد.ما آدم های معمولی هم شیشه خورده داریم. به محض اینکه می شنویم یا می بینیم،اخلاقمون عوض می شه،برخوردامون سنگین می شه،آخه چرا؟ وقتی مرگ از رگ گردن بهمون نزدیک تره ومعلولیت وتصادف و بیماری و هزار درد ومرض نو پدید به وجود اومده،لازمه که قدری خونه تکونی دل ها داشته باشیم……

    [پاسخ]

  2. خیلی خوب. دیگه نتونستم سکوت کنم. در دنیای مجازی اینجا از ان جاهاییه که من خیلی تامل میکنم.اکثرا خاموش میخوانم. وحظ میبرم.

    [پاسخ]

  3. شب از نیمه گذشته و من باز هم در پی پاسخ به سوالی که مدتهاست ذهنم را به خود مشغول داشته، در نهایت ناباوری به این پست بر میخورم…
    وه !چه عجب که هر بار بنا به عادت ذهن پرسشگرجایی بهتر از اینجا نیافتم…
    حزن مقدس!… ابتدا کمی در مورد ش فکر کردم و …بعد به یاد اوردم سرور حقیقی من، تنها و تنها در لحظه های نابی خلاصه میشد که حزنی شیرین سراسر لحظاتم را فرا می گرفت.
    هر بار خسته و نا امید از دغدغه ها و روزمرگیهای زندگی، به دنبال خلوتی برای سلوک عارفانه ام بودم تنها یک بهانه کافی بود تا به آن سرور حقیقی بپیوندم وآن بهانه چیزی نبود به جز یک حزن مقدس!…

    [پاسخ]

  4. سلام استاد د لم میخواد منو راهنمایی کنیدکه توی زندگی مشترک من تا چقدر میتونم برای رشد و تعالیم در برابر مخالفتها و بیتفاوتیهای همسرم مقاومت کنم????بی اهمیتی او به مدرک مهندسی کامپیوتر م به هنرجوی دوره عالی خط بودن به علاقه مندی به مطالعه رو تا کی تحمل کنم !!!!گاهی به خودم میگم شاید مهرطلبی من باعث سلطه جویی او بر من شده!!!واقعا روحم سرگردان شده!!خودم دراین پریشانی چقدر سهیمم و سهم او چیست?

    [پاسخ]

  5. برای من که همیشه پر از انرژی بودم و عاشق آدما و پر جنب و جوش حالا حزن و گوشه گیری و انس با تنهایی چه معنایی غیر از افسردگی داره؟؟!!…
    ====================
    اگر نا امید باشی و لذتی نبری از زندگی البته بیش از دو هفته باشد این علائم بعلاوه بی اشتهایی و بدخوابی و…داریم از افسردگی صحبت میکنیم نه تنهایی ژرف

    [پاسخ]

  6. شاید تا دو قرن پیش شاعر اول یاران سعدی شناخته میشد و در مکتب خانه هاکتاب گلستان او تدریس میشد
    سعدی شاعر زندگی واقعی است نه شاعر فانتزی
    شاید دلیل این که در حدود صد سال اخیر حافظ محبوبیت پیدا کرده شخصیت ضد ریا کارنه اوست که درد جامعه مارا بیان میکند تازمانی که جامعه دوچار دوروییست حافظ محبوبترین است
    ایکاش در خانه غالب ما ایرانیان به جای دیوان حافظ گلستان سعدی میبود

    [پاسخ]

  7. خیلی غمگینه. همیشه آدم های ناتوان قابل ترحم ترین موجودات هستن. مثل مسن ها، بچه ها و همین هایی که تو این عکس هستندو چقدر تاریخ تکرار میشه و چقدر اشتباهات ما آدمها تکرار میشه، انگار قانون زمین همینه. من امشب حالم بد بود با دیدن این عکس بدتر شد. عصری سر قرار با یه مورد خواستگاری بودم، خیلی سخت گذشت. سر شام تقریبا هر دو مطمئن بودیم که تفاوت ها انقدر زیاده که نمی تونیم ادامه بدیم بنابراین بیشترش به سکوت گذشت و تو این سکوت من فک کردم به اینکه چقدر ما دخترها ساده لوحانه امید بستیم به پسر ناشناخته ای که قراره بیاد و زندگیمون رو دگرگون کنه. فک کردم چندبار دیگه با یه پسر غریبه به قصد آشنایی جهت ازدواج شام میخورم. چند بار دیگه حرفهای مزخرف کلیشه ای رو تکرار میکنم. چندبار دیگه عذاب وجدان رد کردن یا افسردگی رد شدن رو تحمل میکنم. و چندبار دیگه در برابر سوال شما هنوز مجردی، خونسردانه لبخند میزنم و جواب میدم: بله…

    [پاسخ]

    شهرزاد پاسخ در تاريخ اسفند ۱۰ام, ۱۳۹۲ ۷:۱۱ ب.ظ:

    “تو این سکوت من فک کردم به اینکه چقدر ما دخترها ساده لوحانه امید بستیم به پسر ناشناخته ای که قراره بیاد و زندگیمون رو دگرگون کنه. فک کردم چندبار دیگه با یه پسر غریبه به قصد آشنایی جهت ازدواج شام میخورم. چند بار دیگه حرفهای مزخرف کلیشه ای رو تکرار میکنم. چندبار دیگه عذاب وجدان رد کردن یا افسردگی رد شدن رو تحمل میکنم. و چندبار دیگه در برابر سوال شما هنوز مجردی، خونسردانه لبخند میزنم و جواب میدم: بله…”
    ای ول به گلی جون

    [پاسخ]

    پري پاسخ در تاريخ اسفند ۱۲ام, ۱۳۹۲ ۱۱:۲۵ ب.ظ:

    اگر کامنت ها هم لایک داشت هزار تا لایک میذاشتم برای این کامنتت گلی جون

    [پاسخ]

  8. ..هر بار که این عکسو می بینم بغض می کنم . گریم می گیره و تو دلم می گم عکس لعنتی .
    برادر کوچکم عقب افتاده ذهنیه . رفتار بدی ندارم باهاش ولی خوب هم نیست . متاسفم استاد .وقتی یاد بهت و ترس این بندگون خدا می افتم غیر اشک و تاسف برای بهتر رفتار نکردنم چی دارم

    [پاسخ]

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.