با سلام
دکتر من باران 26 ساله شاغل و دانشجوی کارشناسی ارشدم.یک دوستی (دختر) 29 ساله دارم که به مدت 3 سال با هم دوست هستیم و شروع دوستی با من بود و الان یک سال میشه که دوستم هم خیلی به من نزدیک شده و ما خیلی با هم صمیمی شدیم و کار مشترک مثل ماهنامه هم داریم.ولی من همیشه فکر می کنم که دوستم خیلی خودخواهه و به منافع خودش خیلی اهمیت می ده ولی من نسبت به اون اصلا این طوری نیستم و من وقتی بهش میگم کلی توجیه میاره که من قبول ندارم و فکر میکنم اونقدی که من بهش اهمیت می دم اون بهم اهمیت نمی ده و این باعث ناراحتی من میشه و میخوام ارتباطم باهاش قطع کنم ولی خیلی از لحاظ عاطفی بهش وابسته و دلبسته شدم و وقتی اون نیست اصلا انرژی و انگیزه ای ندارم.و حضورش بهم شادی و دلگرمی می ده.نمی دونم احساس می کنم من یه مشکلی تو ضمیر ناخوداگاهم دارم که به یه آدم اونقد وابسته شدم با اینکه ازش خیلی هم می رنجم نمی تونم رابطم کم یا قطع کنم.به من بگید چرا اینطوری ام و چه باید کنم؟و آیا اشتباه می کنم؟
=================================
در 2 سالگی بنا نیست اینقدر یه نفر همجنس ، حجم از روان تو را اشغال کنه….الگوی مهرطلبی اگر داشته باشیم ف خودمون رابطه خراب کن میشیم!
من معتقدم مشغول نسائل جدی تر خودت ( اشتغال/ پول سازی/ ازدواج) که باشی ، ایشون نیز به تعادلش برخواهد گشت
امروز خیلی چیزها از خودم فهمیدم با برنامۀ پربار تون در با من حرف بزن: تشکّر
خوب خودتون بهم فهموندین که من تو بازی «من خوب نیستم» قرار گرفتم (یعنی دارم بازی «من خوب نیستم» رو میکنم) p:
فکر کنم اینجا هم به ادامۀ بازی پرداختم که همون مقصر جلوه دادن بقیه باشه و به نوعی توپ رو انداختم تو زمین اونا:D
و البته اون متأسفانه نیاز به گرفتن توجه که با زودرنجی خودم از آدما میگیرم یا حداقل سعی میکنم بگیرم
دکتر شیری باز هم تشکّر از اینکه من رو جلوی خودم قرار دادید
فقط باز هم زحمت:
1.من تا به حال به جنگ با این تمساحه نرفتم و نمیدونم باید چیکار کنم.و هنوز خیلی خودم رو نمیشناسم..میشه من رو یک بچه کوچولو فرض کرد و بهم گفت کدوم پلهها رو بالا برم؟ (کتاب و کلاس و CD و اینترنت و …)
2. شما از هدفها و خواستههای پارسال گفتین که بریم و سررسیدامون رو نگاه کنیم.خوب من به هیچ کدوم نرسیدم و امکان رسیدن به همهشون فعلاً اپسیلونی دور از 0 هستش.نه نق نمیزنم.فقط دارم واقعیتم رو میگم.من که خواستهها و هدفهام کاملاً با موقعیت و واقعیتهای زندگیم متفاوت هستند باید چی کنم؟
مسلماً نمیشه با چند تا سخنرانی گوش دادن و کتاب خوندن یک شخصیت سالم و به دور از اختلال پیدا کرد. و من هم هنوز کمی تا قسمتی…
میخوام بگم: احتمال این پاسخ رو میدم که فک و وقت و … میخواد من هم نمیخوام مزاحم باشم فقط سرنخ رو میخوام.
ممنون
===================
سلام سوره ، اول از همه باید حضورت در اینترنت را به حداقل برسونی، تو به نظرم خیلی از عمرت داره تو نت تلف میشه
کتاب ” چگونه شخصیت سالمتر بیابیم” به من کمک زیادی کرد ، امتخانش کن
اهداف کوتاه مدت خوب بگذار برو جلو لیزری دنبالش
ممنون. پیش به سوی تلاش
این هدفها شاید به نظر خیلیا فنقلی و کوچولو بیان و برای همین ازتون میپرسم!
نت رو کم کردن- مطالعۀ کتاب- قرآن خوندن- نماز خوندن و به موقع خوندن- ورزش و رژیم
میتونن شامل اهداف کوتاهمدت و لیزری جلو رفتن باشن؟
عرض ادب…این مطلب رو یک جا خوندم.
یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب میکند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه میشود.
“والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند.”
1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه میکند. مادر یک دستمال درمیآورد و به بچه میدهد
بچه شرقی شدید سرفه میکند. مادر به او میگوید “نکن”. بعد هم بچه را دعوا میکند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم میزند..
2- بچه غربی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کار مهمی انجام میدهد.
بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون میبرند. بچه زِر میزند.بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقهاش میروند و وعده شکلات و بستنی میدهند. بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارج میشود. مشغول چانهزدن بر سر تعداد بستنی است.
3- بچه غربی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند. مادر گوش میدهد، اما عکسالعملی نشان نمیدهد.
بچه شرقی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش میدهد. به بچه میگوید: “اون فقیره. واسه همین بیتربیته. تو باهاش بازی نکن!” ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شدهام!!)
4- بچه غربی بستنی میخورد. مادر به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
بچه شرقی بستنی میخورد. مادر دور دهانش را پاک میکندپ
5- بچه شرقی زر میزند. مادر دعوایش میکند. پدر به مادر میتوپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر میکند. مادر میخندد. پدر بچه را دعوا میکند . بچه شرقی زر میزند. باز هم به او وعده و رشوه میدهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمیزند)
6- بچه غربی زمین خوردهاست. بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.
بچه شرقی زمین خوردهاست. مادر توی سرش میزند و “یا امام رضا” میگوید. بچه را بلند میکند و مثل کیسه سیبزمینی میتکاند. بچه میترسد و جیغ میکشد. مادر گونه میخراشد. هر دو مفصل هوار میکشند. بعد بچه میرود بازی کند. مادر آینه درمیآورد تا آرایشش را کنترل کند.
7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفتهاست. مادر از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون میآورد. بچه مشغول میشود.
در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته است.. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمیآورد. یک خودکار ته کیفش پیدا میکند. اول کلی “ها” میکند و نوک زبانش میزند تا بنویسد. بچه دو خط میکشد. رنگ ندارد و جذبش نمیکند. از جایش بکند میشود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کردهباشد لاینقطع میگوید “نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم …”. اعصاب همه خرد شدهاست. دلت میخواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
و این ماجرا ها تمام نشدنی است و… شاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
حدود 10 سال پیش شعری سروده بودم که اینطور شروع میشد:
بازتاب یک محبت را که امضا می کنم
من فقط مسئولیت را از سرم وا می کنم
پس به شرط لازم و کافی دلم فهمیده که
غیر او با کل این دنیای بد تا می کنم
و الی آخر
امروز دیدم انگار حداقل 10 ساله تو همین حال فریز شدم
با سلام دکتر جان. 29 سالمه و خواستگاری 31 ساله دارم که قبلا نامزدی ناموفقی داشته و در مورد دلایل قطع نامزدی صحبت کرده و به نظرم منطقی بوده.به نظرتون آیا لازمه من نامزد قبلی این آقا را پیدا کنم و با اون خانم هم صحبت کنم؟
————————
نه لازم نیست ولی در رفتار خودش دقت داشته باشید
آخ آخ!! ببخشین، چقدر عجله کردم، گشتم تو سایت پیدا کردم مطالب رو، البته به فرم قدیمی نبود اما بود!
ببخشین! اگه میشه اون قبلی رو تأیید نکنین!!
ممنون
[پاسخ]
با سلام
دکتر من باران 26 ساله شاغل و دانشجوی کارشناسی ارشدم.یک دوستی (دختر) 29 ساله دارم که به مدت 3 سال با هم دوست هستیم و شروع دوستی با من بود و الان یک سال میشه که دوستم هم خیلی به من نزدیک شده و ما خیلی با هم صمیمی شدیم و کار مشترک مثل ماهنامه هم داریم.ولی من همیشه فکر می کنم که دوستم خیلی خودخواهه و به منافع خودش خیلی اهمیت می ده ولی من نسبت به اون اصلا این طوری نیستم و من وقتی بهش میگم کلی توجیه میاره که من قبول ندارم و فکر میکنم اونقدی که من بهش اهمیت می دم اون بهم اهمیت نمی ده و این باعث ناراحتی من میشه و میخوام ارتباطم باهاش قطع کنم ولی خیلی از لحاظ عاطفی بهش وابسته و دلبسته شدم و وقتی اون نیست اصلا انرژی و انگیزه ای ندارم.و حضورش بهم شادی و دلگرمی می ده.نمی دونم احساس می کنم من یه مشکلی تو ضمیر ناخوداگاهم دارم که به یه آدم اونقد وابسته شدم با اینکه ازش خیلی هم می رنجم نمی تونم رابطم کم یا قطع کنم.به من بگید چرا اینطوری ام و چه باید کنم؟و آیا اشتباه می کنم؟
=================================
در 2 سالگی بنا نیست اینقدر یه نفر همجنس ، حجم از روان تو را اشغال کنه….الگوی مهرطلبی اگر داشته باشیم ف خودمون رابطه خراب کن میشیم!
من معتقدم مشغول نسائل جدی تر خودت ( اشتغال/ پول سازی/ ازدواج) که باشی ، ایشون نیز به تعادلش برخواهد گشت
[پاسخ]
سلام چرا دیگه جواب من رو نمیدید-
[پاسخ]
سلام استاد جان، تماس گرفتم خانه توانگری، با این شرایط و هزینه که خیلی دست نیافتنی می شید ، دوست دارم حضوری در کلاساتون شرکت کنم نه با اینترنت و …..
[پاسخ]
امروز خیلی چیزها از خودم فهمیدم با برنامۀ پربار تون در با من حرف بزن: تشکّر
خوب خودتون بهم فهموندین که من تو بازی «من خوب نیستم» قرار گرفتم (یعنی دارم بازی «من خوب نیستم» رو میکنم) p:
فکر کنم اینجا هم به ادامۀ بازی پرداختم که همون مقصر جلوه دادن بقیه باشه و به نوعی توپ رو انداختم تو زمین اونا:D
و البته اون متأسفانه نیاز به گرفتن توجه که با زودرنجی خودم از آدما میگیرم یا حداقل سعی میکنم بگیرم
دکتر شیری باز هم تشکّر از اینکه من رو جلوی خودم قرار دادید
فقط باز هم زحمت:
1.من تا به حال به جنگ با این تمساحه نرفتم و نمیدونم باید چیکار کنم.و هنوز خیلی خودم رو نمیشناسم..میشه من رو یک بچه کوچولو فرض کرد و بهم گفت کدوم پلهها رو بالا برم؟ (کتاب و کلاس و CD و اینترنت و …)
2. شما از هدفها و خواستههای پارسال گفتین که بریم و سررسیدامون رو نگاه کنیم.خوب من به هیچ کدوم نرسیدم و امکان رسیدن به همهشون فعلاً اپسیلونی دور از 0 هستش.نه نق نمیزنم.فقط دارم واقعیتم رو میگم.من که خواستهها و هدفهام کاملاً با موقعیت و واقعیتهای زندگیم متفاوت هستند باید چی کنم؟
مسلماً نمیشه با چند تا سخنرانی گوش دادن و کتاب خوندن یک شخصیت سالم و به دور از اختلال پیدا کرد. و من هم هنوز کمی تا قسمتی…
میخوام بگم: احتمال این پاسخ رو میدم که فک و وقت و … میخواد من هم نمیخوام مزاحم باشم فقط سرنخ رو میخوام.
ممنون
===================
سلام سوره ، اول از همه باید حضورت در اینترنت را به حداقل برسونی، تو به نظرم خیلی از عمرت داره تو نت تلف میشه
کتاب ” چگونه شخصیت سالمتر بیابیم” به من کمک زیادی کرد ، امتخانش کن
اهداف کوتاه مدت خوب بگذار برو جلو لیزری دنبالش
[پاسخ]
سوره پاسخ در تاريخ اسفند ۶ام, ۱۳۹۱ ۱:۲۱ ب.ظ:
ممنون. پیش به سوی تلاش
این هدفها شاید به نظر خیلیا فنقلی و کوچولو بیان و برای همین ازتون میپرسم!
نت رو کم کردن- مطالعۀ کتاب- قرآن خوندن- نماز خوندن و به موقع خوندن- ورزش و رژیم
میتونن شامل اهداف کوتاهمدت و لیزری جلو رفتن باشن؟
[پاسخ]
سوره پاسخ در تاريخ اسفند ۷ام, ۱۳۹۱ ۹:۱۸ ب.ظ:
خیلی سخته:O
دارم خیلی خنگولانه انجام میدم 🙁
[پاسخ]
خدا قوت
[پاسخ]
خدا قوت استاد. دست مریزاد
[پاسخ]
عرض ادب…این مطلب رو یک جا خوندم.
یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب میکند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه میشود.
“والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند.”
1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه میکند. مادر یک دستمال درمیآورد و به بچه میدهد
بچه شرقی شدید سرفه میکند. مادر به او میگوید “نکن”. بعد هم بچه را دعوا میکند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم میزند..
2- بچه غربی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او میگوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه میخواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در میرود و خوشحال است. احساس میکند کار مهمی انجام میدهد.
بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون میبرند. بچه زِر میزند.بچه شرقی غر میزند و نمیخواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقهاش میروند و وعده شکلات و بستنی میدهند. بچه رشوه را قبول میکند. همچنان غر میزند و از مغازه خارج میشود. مشغول چانهزدن بر سر تعداد بستنی است.
3- بچه غربی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند. مادر گوش میدهد، اما عکسالعملی نشان نمیدهد.
بچه شرقی در مدرسه دعوا کردهاست. داستان را برای مادر تعریف میکند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش میدهد. به بچه میگوید: “اون فقیره. واسه همین بیتربیته. تو باهاش بازی نکن!” ( من غرق در منطق و فراست این جورمادرها شدهام!!)
4- بچه غربی بستنی میخورد. مادر به او دستمال میدهد تا دهانش را پاک کند.
بچه شرقی بستنی میخورد. مادر دور دهانش را پاک میکندپ
5- بچه شرقی زر میزند. مادر دعوایش میکند. پدر به مادر میتوپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر میکند. مادر میخندد. پدر بچه را دعوا میکند . بچه شرقی زر میزند. باز هم به او وعده و رشوه میدهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمیزند)
6- بچه غربی زمین خوردهاست. بلند میشود و به بازی ادامه میدهد.
بچه شرقی زمین خوردهاست. مادر توی سرش میزند و “یا امام رضا” میگوید. بچه را بلند میکند و مثل کیسه سیبزمینی میتکاند. بچه میترسد و جیغ میکشد. مادر گونه میخراشد. هر دو مفصل هوار میکشند. بعد بچه میرود بازی کند. مادر آینه درمیآورد تا آرایشش را کنترل کند.
7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفتهاست. مادر از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون میآورد. بچه مشغول میشود.
در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته است.. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمیآورد. یک خودکار ته کیفش پیدا میکند. اول کلی “ها” میکند و نوک زبانش میزند تا بنویسد. بچه دو خط میکشد. رنگ ندارد و جذبش نمیکند. از جایش بکند میشود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کردهباشد لاینقطع میگوید “نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم …”. اعصاب همه خرد شدهاست. دلت میخواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!
و این ماجرا ها تمام نشدنی است و… شاید بهتر باشه بازهم بگیم : والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند
** نویسنده این متن نامشخص است.
[پاسخ]
حدود 10 سال پیش شعری سروده بودم که اینطور شروع میشد:
بازتاب یک محبت را که امضا می کنم
من فقط مسئولیت را از سرم وا می کنم
پس به شرط لازم و کافی دلم فهمیده که
غیر او با کل این دنیای بد تا می کنم
و الی آخر
امروز دیدم انگار حداقل 10 ساله تو همین حال فریز شدم
[پاسخ]
سلام آقای دکتر
امروز فرمودین کلاس هفته بعد ساعت 10 تشکیل میشه دوباره شد همون ساعت 2؟
——————–
همون ساعت 10 جمعه
[پاسخ]
با سلام دکتر جان. 29 سالمه و خواستگاری 31 ساله دارم که قبلا نامزدی ناموفقی داشته و در مورد دلایل قطع نامزدی صحبت کرده و به نظرم منطقی بوده.به نظرتون آیا لازمه من نامزد قبلی این آقا را پیدا کنم و با اون خانم هم صحبت کنم؟
————————
نه لازم نیست ولی در رفتار خودش دقت داشته باشید
[پاسخ]