دختری هستم ۲۵ ساله سال ۸۹ با پسری همکار بودم که از خودم ۵ سال کوچک تر بود و با دختری دوست بود و از نظر روابط هیچ محدودیتی در دوستی نداشت ولی به خاطر مسایلی روایطشون شکر اب شد من خیلی تلاش کردم تا راهنماییش کنم در واقع خود اون پسر هم از داشتن همچین روابطی ناراحت بود خلاصه پس از مدتی در حالی که هنوز با اون دختر رابطه ی تلفنی داشت به من پیشنهاد دوستی داد برام خیلی عجیب بود این رو هم بگم که ظاهرش بیشتر از سنش نشون میداد و البته رفطاری معقول داشت و لی من به خاطر اینکه ازم کوچت تر یبود نمیخواستم باهاش دوست شم اون منو از نظر اعتقادات مذهبی خیلی قبول داشت در اخر به خاطر اصرار های زیادش پذیرفتم در حالی که خودم هم خیلی بهش علاقه مند شده بودم پس از مدتی اون رابطه اش را با دوست قبلیش کاملا بتمام کرد و به گفته ی خودش با خوانوادش در بارهی من صحبت کرده بود مادرش قبلا من رو دیده بود وبه گفتهی محمد مادرش من رو دوست داشت پس از مدتی در حالی که رابطه اش با من سرد شد گفت که چند ماه از هم دور باشیم تا اون بتونه کاملا با خوانوادش حرف بزنه و بعد ازدواج کنیم من قبول کردم در حالی که خیلی برام سخت بود یازده روز بعد متوجه شدم با دختری دیگه دوست شده .جز گریه کار دیگه ای از دستم بر نمیامد ازش پرسیدم چرا این کارو کردی گف اون دختر خیلی به من محبت میکرد…….. حالا یک سال میگذره وجز خاطرات تلخ چیزی واسم نمونده فقط میخوام بدونم چرا انقد برای دوستی با من اصرار کرد واصلا چطور تونست اینهمه محبت من رو ندید بگیره و با دختری دوست شه که از نظر اخلاقی واقعا برای هیچکس محبوب نیست در اون دختر چی دیده اقای دکتر واقا مردها چی در باره یزنها فکر میکنن ؟
——————————–
آخ دکتر ابن کلماتت منوکشته مغزکلمه هارو تحویل میدین تاطرف روشنش بشه
[پاسخ]
“””اگر ب ب ئی نباشی گرگ هم سراغت نمیاد”””
عاشقتونم ب خدا دکتر… یعنی این تریپ مظلومیو محجوبی و حیا کن و تو ابروت میره نه اون پسرو! زن یعنی بی زبونیو …اه حــــــــــــــالم بهم میخوره از این اراجیفی که کلیش تو مغزه خودمم رفته…واقعن باید یه بازنگری اساسی داشت تو تربیتای خودمون…فقط از کجا و چه جوریشو نمیدونم!
[پاسخ]